کتاب خود گمشده من

معرفی کتاب خود گمشده من

گزیده کتاب خود گمشده من

تولدی دیگر 
یک روزی از همین روزها بود که او می‌خواست تغییر عظیمی در روح و روان خود ایجاد کند، تغییر مثبتی که او را به قبل و بعد از خودش جدا می‌کرد .
نمی‌دانست از کجا، چگونه و چطور شروع کند روزها در ضمیر ناخودآگاه خودش می‌اندیشید، انگار ندایی هم از درون او را صدا می‌زد و با او سخن‌ها می‌گفت از کارهایی که کرده و کارهایی که قصد انجام دادنش را دارد از شکست‌ها و پیروزی‌ها و خلاصه از سردرگمی و بالاتکلیفی این روزها که در او نمایان هست. لحظاتی که به فکر فرو می‌رفت اشک در چشمانش حلقه می‌بست و یاد گذشته‌های خود می‌افتاد و سکوت عمیقی او را فرا می‌گرفت ...
او گم‌شده‌ای داشت، آری خودش را گم کرده بود، حتی همه‌ی اتفاق‌های شیرینی که در زندگی‌اش رخ داده بود برایش جذابیتی نداشت و شیرینی‌اش مقطعی بود. واژه‌های زیادی در ذهنش رژه می‌رفتند ...
یک روز پالتوی خود را به تن کرد و از خانه بیرون رفت، حس عجیبی داشت، دقیقا از همان حس‌هایی که توصیفش برای دیگران بسیار سخت است، انگار هم نیستی، هم هستی، هم خوشحالی، هم به هم ریخته‌ای، هم پر از سکوت ...