
#چالش_مرور_نویسی_فراکتاب قصه آصف و آدینه می تواند هر نوجوانی را مجذوب این کتاب کند تا در کشاکش داستان غمانگیز این دو نفر، به درک واقعیتهای روزهای ملتهب پیش از انقلاب برسد. دهم دیماه پنجاهوهفت، روزی که حکومت شاهنشاهی با توپ و تانک به استقبال مردم معترض بیدفاع رفت و جوانهای رعنای مملکت را به خاک و خون کشید. پس از آن، حتی حاضر به تحویل جنازهها به خانوادههایشان نشد و پیکرها را بی سر و صدا در گورهای دستهجمعی دفن کرد. بیبیگل، مادر مسلمان ایرانی، با همه ظرافتهایش به تصویر کشیده شده بود: عطر غذاهایش که در خانه میپیچید، سحرخیزیاش و صدای خِشخِش جارو زدنهای سرصبح اش، دمنوش بهدانهاش، زمزمهٔ آیتالکرسیاش در لحظات نگرانی های گاه و بیگاهش، صدقهدادنهایش، مِجری آرایشش، عطر سیب سرخ و کرسیاش و ... . همه و همه در طول داستان، آرامشی خاص به جان آدم تزریق می کرد. خواندن این کتاب را به همه نوجوانهای کشورم توصیه میکنم. گوهرشاد آغا : آغا یعنی خاتون ، خانم . مِجری آرایش = جعبه آرایش هوای مهمان خانه نَسَر بود => نسر: محلی پشت به افتاب بریده کتاب : این ها همه را می گذاشــت توی صندوق خانۀ دلش و به احدی چیزی بروز نمی داد. چرا باید ســر حرفی را باز می کرد که نمک می شــد و می پاشید روی زخم خودش؟