
فکر میکنم همگی ما دیگه تا الان اسم شهید ادواردو آنیلی رو شنیده باشیم. شخصیتی که در یک خانواده سوپر پولدار متولد شد و قرار بود جا پای پدر موفقش در تجارت خانوادگیشون بگذاره ولی رفته رفته بقیه متوجه میشن که ادواردو دقیقا اونی نیست که دوست داشتن باشه. ادواردو سرش تو کتابه و هر روز براش سوالهای بیشتری در مورد ادیان (با توجه به اینکه از مادری یهودی و پدری مسیحی زاده شده) بوجود میاد تا اینکه بلاخره به قرآن میرسه. این سرچشمهی نور سبب میشه که ادواردو بعد از جستجو و تحقیق بسیار دین خودش رو به اسلام تغییر بده و زمانی که با شور و شوق برای پدرش از مسلمان شدنش میگه واکنشی نه چندان دلچسب رو دریافت میکنه. پدر و مادرش از اینکه او مسلمان شده ناراحتن و انگار دیگه از او ناامید میشن. ادواردو آنیلی همونطور که خودش هم تو کتاب اذعان کرده گاهی وسوسه شده که همه چیو رها کنه. هر کدوم از ما هم اگر موقعیت و جایگاه اونو داشتیم ممکن بود سر خودمون رو به درد نیاریم و بریم به همون ثروتی که نصیبمون شده بچسبیم ولی اینکه ادواردو پشت پا زده یعنی همت بلندی داشته و حتما چیز باارزشتری رو بدست آورده بود که همه چی رو رها کرد و اونو انتخاب کرد. این متن را برای چالش مرور نویسی فراکتاب نوشتهام. #چالش_مرور_نویسی_فراکتاب