
اگر خدا لطف کرد و شهادت نصیب من شد، من در آن دنیا یقۀ بی حجاب ها را و کسانی که تبلیغ بی حجابی می کنند را می گیرم. من آماده ام هزار بار برای سیدعلی خامنه ای بمیرم و زنده شوم و باز هم در رکاب ولی فقیه باشم. سفارش به پاسداران، [اینکه] از مرگ نترسید، مرگ در رختخواب هم یقۀ ما را می گیرد، لذا سعی کنید طوری حرکت کنید، که مرگ شما با شهادت و همراه خون دادن باشد و خداوند به شما مباهات کند. اگر امام سیدعلی خامنه ای گفتند: ببر، ببرید؛ و اگر گفتند نبر، نبرید. دستور مقام معظم رهبری باید عملی شود. شهادت نوع مرگ را عوض می کند، ولی زمان آن را نه، و اگر من لایق باشم، شهادت نصیب من می شود. این قسمتی از وصیت نامه شهید جواد محمدی است. کتاب دخترها بابایی اند روایت زندگی شهید مدافع حرم جواد محمدی است که به قلم بهزاد دانشگر نگاشته شده است. شهید محمدی را به واسطه هم استانی بودنمان میشناختم و وصیت نامه شان برایم خیلی تکان دهنده بود. در این کتاب شاهد روایت هایی کوتاه که هرکدام توسط یکی از بستگان شهید گفته شده است، هستیم. روایت هایی که هر کدام ابعاد و زوایای زندگی این شهید بزرگوار را روشن میسازد و در دل هرکدام از آن ها درسی برای زندگی ما نهفته است. قلم آقای بهزاد دانشگر در این کتاب نیز مانند دیگر آثار ایشان جذاب و شیوا است. طرح جلد کتاب و عنوان کتاب نیز متناسب با حال و هوا و زندگی شهید محمدی، به خوبی انتخاب شده است. در قسمتی از کتاب میخوانیم از زبان همسر شهید میخوانیم: صبح ها که فاطمه از خواب بیدار می شد، می پرسید بابا کو؟ می گفتم رفته سر کار. جمعه ها که می گفتم بابا هنوز بیدار نشده، از خوش حالی انگار بال درمی آورد. می دوید توی اتاق. تا بابایش را از خواب بیدار نمی کرد، دست بردار نبود. سر سفره هم اصرار داشت بابا برایش لقمه بگیرد. بعضی وقت ها آقاجواد حواسش نبود، یا وانمود می کرد یادش رفته لقمه را بگذارد دهان فاطمه، خودش لقمه را از دست بابا می کشید. بعد آقاجواد فیلم بازی میکرد که شرمنده است و گریه میکند، یا یکهو فاطمه را بغل میزد و می زدند زیر خنده. محبت، فداکاری و اخلاص را میتوان در لا به لای روایت ها دید و درس گرفت. این یادداشت را برای چالش مرورنویسی فراکتاب نوشتهام. #چالش_مرور_نویسی_فراکتاب
این مرور برای #چالش_مرور_نویسی_فراکتاب نوشته شده است. کتاب "دخترها باباییاند" مجموعهای از روایات صمیمانه و خواندنی درباره شهید مدافع حرم جواد محمدی است که به قلم بهزاد دانشگر نوشته شده و از زبان خانواده این شهید روایت میشود. در این کتاب، خواننده با جنبههای مختلف زندگی این شهید بزرگوار آشنا میشود؛ از دوران کودکی و نوجوانیاش گرفته تا زمانی که با انتخاب آگاهانه و عاشقانه، راه دفاع از حرم اهلبیت (ع) را در پیش گرفت. جواد محمدی، چهارمین شهید مدافع حرم شهر درچه اصفهان بود که در خرداد سال 1396 در سوریه به شهادت رسید. پس از 25 روز چشمانتظاری و بیخبری، سرانجام پیکر پاکش به وطن بازگشت و در زادگاهش، در میان اشکها و دعاهای خانواده و مردم قدرشناس تشییع شد. این کتاب شرحی زیبا، صمیمانه و احساسی از روابط خانوادگی این شهید با مادر، همسر، فرزند و دیگر عزیزانش است. هر راوی از زاویه دید خاص خود، درباره این قهرمان حرف میزند. روایتها در عین اینکه مستقلاند، چنان با ظرافت در هم تنیده شدهاند که در نهایت تصویری کامل از شخصیت این شهید ارائه میدهند؛ تصویری که خلقوخو، سبک زندگی، منش و روحیات والای او را برای مخاطب روشن میکند. جواد محمدی از جوانان فعال فرهنگی و انقلابی در شهر درچه بود و از همان نوجوانی جذب فعالیتهای بسیج شد. با جدیت، پشتکار و ایمان، مسیر خود را در سپاه پاسداران انقلاب اسلامی ادامه داد و سرانجام جان عزیزش را در این راه فدا کرد. کتاب "دخترها باباییاند" همچنین روایتی خواندنی از رابطه عاطفی شهید محمدی با مادر و همسرش است. هر راوی، قهرمان این قصه را از دریچهای تازه میبیند و روایت خود را با احساسی عمیق و صمیمی بیان میکند. این داستانهای واقعی، در کنار هم تصویری تأثیرگذار از زندگی این شهید را شکل میدهند و نشان میدهند که او در دل خانوادهاش چه جایگاه ویژهای داشت. این کتاب را میتوان به علاقهمندان سرگذشت و خاطرات شهدا، خصوصاً شهدای مدافع حرم پیشنهاد کرد. کتابی که نهتنها روایتگر دلاوریهای یک شهید است، بلکه تصویری ملموس از احساسات و دلتنگیهای خانواده او را نیز پیش چشم خواننده میآورد. "دخترها باباییاند" روایت عشق، ایثار، دلتنگی و افتخار است؛ روایتی که نشان میدهد شهدا هرگز از یاد نمیروند و همیشه در دل خانوادهها و مردم زندهاند.
کتاب دختر ها بابایی اند ، روایت هایی از شهید جواد محمدی ، حجم کتاب خیلی زیاد نیست و روایت کتاب ساده و دلنشین است . از روی جلد کتاب انتظار داشتم کتاب از دلتنگی های دختر شهید باشه اما وقتی کتاب رو شروع کردم متوجه شدم کتاب از دلتنگی های همه خانواده است، حس غریبی داره وقتی روایت هایی رو میخونی که همه حس دلتنگی داره وقتی عزیزی از دست میره همه دلتنگش میشن ، اما شهدا انسان هایی هستن که خب در خوبی سرامدن و وقتی شهید به شهادت میرسه ، دلتنگی برای شاید بیشتر باشه به خاطر همه خوبی ها و دوست داشتنی بودنش . معمولا در کتاب های شهدا حس دلتنگی وجود داره مخصوصا از طرف همسر شهید یا حداقل روایت از قبل شهادت شهید شروع میشه و بعد از شهادت روایت دلتنگی ها شروع میشه ، اما این کتاب از اول هر روایتی از هر کس از مادر گرفته تا خاله و دایی ، با دلتنگی شروع میشه . روایت ها جالب هستن ، از مقاطع مختلف از دوران کودکی شهید گرفته تا دوران شهادت شون ، و همه روایت ها خوندنی هستن ، از کودکی و روایت های مدرسه شون گرفته تا حضورشون در فامیل که گرم و فعالانه بوده ، برای همه اهمیت قائل بودن ، برای هر کسی وقت میگذاشتن و نسبت به همه دلسوزی و مهربونی داشتن و برای همه تلاش میکردن . ماجرای ازدواج شون هم جالب بود در سن کم خواستن ازدواج کنن و ویژگی هایی رو برای همسر آینده شون در نظر گرفتن . حضور دختر شهید هم در کتاب لطف و احساس خاص خودش رو داشت . خوبه آدم اینجور کتاب ها رو بخونه و علاوه بر شناخت شهید و صفات و اخلاقش با درد و رنج وصف نشدنی خانواده شهدا هم آشنا بشه وقتی خواننده کتاب بغض میکنه و اشک میریزه ، خود خانواده شهدا رک خدا باید بهشون صبر بده . از ویژگی های شهید که خیلی خوشم اومد مثل سرزندگی ، خانواده دوستی و توجه به دیگران بود . این یادداشت رو برای چالش مرور نویسی فراکتاب نوشتم. #چالش_مرور_نویسی_فراکتاب
تلخ شیرین
کتاب راجع به شهدا زیاد خواندم. خیلی هایشان شبیه هم هست. برای همین معمولا کم پیش میآید که نکات یک کتاب خاص در ذهنم بماند. ولی این کتاب و در حقیقت این شهید خصلتی داشت که کمتر کسی در دنیای امروز دارد. چیزی که شاید حتی ارزش هم دیگر به چشم نیاید و جزو قله های اخلاقی کسی هم نباشد. از بس که سخت است و تحمل بالا میخواهد. این شهید بیشتر از اینکه در مسجد یا کانون فرهنگی خاصی فعالیت کند در خانواده کار فرهنگی میکرده. یعنی برای تک تک افراد خانواده دور و نزدیک جدا جدا وقت میگذاشته و آنقدر با همه خوش برخورد بوده که در قلب همه جا داشته و حرفش همه جا خریدار داشته. خوب است کمی در همین جا توقف کنم. ما چقدر حوصیه داریم برای فامیل وقت بگذاریم؟ کسانی که بیشتر ارتباط را با آنها داریم و طبیعتاً بیشتر اختلافات و برخورد هارا. حالا چقدر سخت است طوری همه برخورد هارا مدیریت کنی که جایی از حق عدول نکرده باشی و همه فامیل تو را منصف بدانند. معمولا ما وقتی با دوستی یا گروه دوستی به مشکل برمیخوریم، اگر کمی این برخورد شدیدتر باشد کلا ول میکنیم و ممکن است که هیچ وقت دیگر رابطه مان را با آنها از سر نگیریم. ولی در فامیل و روابط فامیلی نمیتوان اینطور بود. گرچه بعضی ها هستند که سال های سال با فامیل قطع ارتباط کردند ولی این چیزی را تغییر نداده چون مقاله هنوز هم باهم برادر هستند. شهید جواد محمدی خیلی مرد است. او پای تک تک افراد صبوری میکند و برایشان برنامه دارد و هیچ کس را حتی اگر اعتقادات متفاوت داشته باشد از دایره روابطش حذف نمیکند. این درحالی است که در روایات تحمل اذیت های خانواده از حنضل که میوه بسیار تلخی است، تلخ تر توصیف شده. این شهید بزرگوار این حنضل را میخورد ولی آنقدر محبوب و مقبول میشود که حتی در فامیل های دور اگر پدری میخواسته دخترش را از کاری منع کند میگفته این شهید بیاید با او حرف بزند و حرف او هم موثر میشده... از بعد از این کتاب هربار میان جمع های فامیلی به مشکلی برمیخورم و دلم میخواهد بزنم زیر همه چیز و ول کنم بروم، یاد این شهید میافتم و از او کمک میخواهم... این متن را برای #چالش_مرور_نویسی_فراکتاب نوشتم.
#چالش_مرور_نویسی_فراکتاب اگر برای کسی سوال باشد که چطور می شود که می گویند دخترها بابایی اند، باید به این آدم ها این کتاب را پیشنهاد بدهیم تا هم درک اش برای او بهتر شود و هم می فهمد اگر دختر از سمت پدر – مخصوصا – از نظر محبت سیراب شود چه سودی برای آینده ی او دارد. البته در این کتاب به دومین دلیل پرداخته نشده ولی هر مخاطبی که بعد از خواندن کتاب به تفکر بعد از آن مشغول شود این دلیل هم برای او قابل دسترس می شود. شهید جواد موسوی از آن دسته آدم هایی است که ما در بسیاری از کتاب های زندگی نامه ای شهدا به آن برخوردیم و بنابراین از نظر این مورد زیاد وجه متمایزی نسبت به آنها ندارد. دست به خیر بودنش و دستگیری از اطرافیانش حتی اگر آن شخص با او بیگانه باشد، روضه هایی که همت می کند خانگی برگزار می کند و به استمرار آن توجه نشان می دهد، ساده گرفتن در مراسم ازدواج و چه و چه. خواندن این قبیل کتاب ها که به گونه ای نوشته می شوند که انگار مشکلی در زندگی آنها وجود ندارد و یا اگر هم وجود دارد چندان روی آن در کتاب تمرکز نمی شود خود دلیلی می شود بر اینکه منِ مخاطب فاصله ی زندگی شخصی ام را با آن فرد فرسنگ ها فرض کنم و در واقع سبب شود که این تفکر در ذهن انسان پدید بیاید که ما نمی توانیم با این مشکلات زندگی در خانه و جامعه به آن مرتبه ای که این انسان ها رسیده اند دست پیدا کنیم. کاش می شد در کتاب توضیح داده می شد که چطور شهید وقتی با مشکلات اقتصادی دست و پنجه نرم می کند و رفیق اش حتی همان مقدار پولی که شهید قید کرد بگذارد در جیبش بماند، را برمیدارد، روزهایش را سپری می کند، چطور گره از مشکلش باز می شود. دانستن این قبیل ریزه کاری ها شاید برای نویسنده زیاد مهم نباشد اما برای ما مخاطبین می تواند سبب دلگرمی بیشتری شود. با عرض احترام به شهید عزیز اما یکی از مطالب کتاب فکر نمی کنم از نظر اسلام درست باشد. مبحثی مثل نگاه نکردن به چهره همسرشون در زمان خواستگاری و سپردن این مسئولیت پسند کردن به شخص دیگری. از نظر اسلام دیدن چهره خواستگار (چه برای دختر و چه برای پسر) مشکلی ندارد و این کتاب سخت گیری بیش از اندازه دارد که درست نیست. این متن را برای چالش مرور نویسی فراکتاب نوشتهام.
عالی بود من با شهید عزیز در راهیاننور آشنا شدم، خداراشکر میکنم ان شالله دستماراهم بگیرن