کتاب پروانه های شب تاب pdf
شهرزاد دختر شرقی - جلد15
- الکترونیکی
- معرفی کتاب
- مشخصات کتاب
معرفی کتاب پروانههای شبتاب
انتشارات بهنشر با همکاری گروهی از نویسندگان به سرپرستی محمدرضا سرشار، مجموعهای جذاب و خواندنی را ویژه نوجوانان منتشر کرده است. این مجموعه ۱۵ جلدی با عنوان کلی «شهرزاد، دختر شرقی» روانه بازار شده است.
داستانهای این مجموعه، ماجراهای پرهیجان خانواده ناخدا شایان را روایت میکند که در اولین سفر تابستانی خود به همراه سه فرزندشان - شیرزاد، مهرزاد و شهرزاد - عازم جزیره نگین میشوند. آنچه به نظر یک سفر تفریحی ساده میرسد، به سرعت به ماجرایی پرکشش و مرموز تبدیل میشود. با ورود نیروهای ناشناخته و حوادث غیرمنتظره، آرامش سفر به دلهره و ترس بدل میشود تا جایی که خانواده ناخدا شایان ناگزیر به پناه بردن به جزیرهای اسرارآمیز میشوند. در این جزیره مرموز، با گروهی از انسانهای گوناگون از ملیتهای مختلف روبهرو میشوند: از اروپایی و آمریکایی گرفته تا ژاپنی، پاکستانی، سرخپوست، عرب و آفریقایی که سالهاست در این جزیره گرفتار شدهاند. هر جلد از این مجموعه شامل سه داستان کوتاه و به هم پیوسته است که با زبانی روان و جذاب، مخاطب نوجوان را با دنیایی از ماجراجویی، معماهای حلنشده و روابط انسانی پیچیده روبهرو میسازد. مجموعه «شهرزاد، دختر شرقی» با بهرهگیری از عناصر داستانهای ماجرایی کلاسیک و تلفیق آن با فضایی کاملاً امروزی و شرقی، اثری متفاوت و جذاب برای نوجوانان عصر حاضر خلق کرده است. این مجموعه نه تنها سرگرمکننده است، بلکه پنجرهای به دنیای ناشناختهها و تجربههای تازه میگشاید و مخاطبانش را به تفکر و کنجکاوی بیشتر دعوت میکند.
کتاب پروانههای شبتاب جلد پانزدهم از مجموعه «شهرزاد، دختر شرقی» است و شامل چهار داستان با عناوین «کوچولوهای شکمو»، «زندانی جزیره مرموز»، «قصر باربا» و «پروانههای شبتاب» میباشد. پیشنهاد میکنیم جلد آخر این مجموعه را بخوانید تا با سرنوشت این خانواده آشنا شوید.
گزیده کتاب پروانههای شبتاب
عصر یک روز تابستانی بود. باربا از پنجره اتاق کنترل قصرش در طبقه دوم، با دوربین، دریا را تماشا میکرد. در ساحل روبهرو چشمش به کشتیای افتاد که پدر شهرزاد ساخته بود. شهرزاد با پدرش و چند نفر از بچهها کنار آن ایستاده بود.
یک نردبان که با طناب درست شده بود، از کشتی آویزان بود .برادر و خواهر کوچکتر شهرزاد و توماس مشغول تماشای کشتی بودند. خالد و خواهرش رو به دریا ایستاده بودند. پوشیکو و خواهرش، روی تیرهای چوبیای که با فاصله کم کنار هم چیده شده بودند، و از جلو کشتی تا دریا ادامه داشتند، راه میرفتند. لیندا با شهرزاد حرف میزد.