کتاب تیغ و عسل (جلد دوم) pdf
روایتی از یاران امیرالمومنان علی علیه السلام
- الکترونیکی
- معرفی کتاب
- مشخصات کتاب
معرفی کتاب تیغ و عسل (جلد دوم)
کتاب تیغ و عسل نوشته غلامرضا آبرویی، مجموعهای دو جلدی است و نشرمعارف آن را به چاپ رسانده است که با نگاهی داستانی و کتابی تصویرسازی شده به زندگی یاران وفادار امام علی (ع) میپردازد. نویسنده در این اثر تلاش کرده است با زبانی روان و نثری ساده، الگوهایی از ایمان، شجاعت و مهربانی را برای نوجوانان و جوانان بازگو کند.
عنوان «تیغ و عسل» خود گویای محتوای کتاب است. «تیغ» نماد صلابت، پایداری و ایستادگی در برابر دشمنان و سختیهای زمانه است، و «عسل» نشانهی عطوفت، محبت و لطافت روحی یارانی که علاوه بر حضور در میدان نبرد، در زندگی فردی و اجتماعی نیز سرشار از رحمت و دوستی بودند. این ترکیب دوگانه، جوهرهی اصلی کتاب را شکل میدهد؛ تلفیقی از صلابت و عطوفت، سختی و شیرینی.
ساختار کتاب شامل مجموعهای از داستانهای کوتاه مستقل است. هر داستان گوشهای از زندگی یکی از این شخصیتهای شاخص را بازگو میکند؛ گاه از رشادت در میدان نبرد سخن میگوید و گاه از لحظات عمیق دعا و نیایش. نویسنده کوشیده است مفاهیمی همچون وفاداری، صبر، بصیرت، حقطلبی و ایمان را از خلال روایتها برجسته کند و آنها را در قالبی داستانی و ملموس به مخاطب ارائه دهد.
زبان و سبک کتاب بهگونهای انتخاب شده که علاوه بر سادگی، جذابیت نیز داشته باشد. نویسنده از شعارزدگی و خشکگویی تاریخی پرهیز کرده و با بهرهگیری از صحنهپردازی و دیالوگهای زنده، داستانها را برای مخاطب نوجوان قابل لمس کرده است. بدین ترتیب، کتاب نهتنها یک منبع تاریخی یا مذهبی محسوب میشود، بلکه اثری تربیتی و الهامبخش است که نسل جوان میتواند با آن ارتباط عاطفی برقرار کند.
از نقاط قوت اثر، شخصیتپردازی دقیق و توجه به جنبههای انسانی و اخلاقی قهرمانان است. کتاب توانسته آموزههای دینی و ارزشهای اخلاقی را در قالبی دلنشین و غیرمستقیم به مخاطب منتقل کند. اگرچه تمرکز بر تعداد محدودی از یاران است، اما همین تمرکز سبب عمق بیشتر روایتها شده است.
در مجموع، «تیغ و عسل» کتابی است که با بیانی شیرین و داستانی، نوجوان امروز را به دنیای ارزشهای دیرین پیوند میدهد و الگویی روشن از زندگی در مسیر حق و حقیقت ارائه میکند.
گزیده کتاب تیغ و عسل (جلد دوم)
صورت پیامبر(ص) مجروح شده بود. ما هم زیر باران تیر و سنگ زخمی و کوفته بودیم. من و سهل بن حنیف، پیامبر(ص) را به طرف دامنۀ کوه احد می بردیم. باید ایشان را از تیررس دشمن دور می کردیم. فرار سربازان سپاه ما، دشمن شکست خورده را جسور
کرده و به میدان بازگردانده بود.
سواران مکه از هر سو می تاختند تا محافظان پیامبر(ص) را از سر راه بردارند. تعداد کمی که باقی مانده بودیم، اطراف پیامبر(ص) می جنگیدیم و جلوی تیر و شمشیرها سپر می شدیم، اما سنگ هایی که پرتاب می کردند، پیشانی و لب و دندان ایشان را مجروح کرده بود.