کتاب همه آنچه مادرم به من آموخت
- الکترونیکی
- معرفی کتاب
- مشخصات کتاب
معرفی کتاب همه آنچه مادرم به من آموخت
کتاب همه آنچه مادرم به من آموخت به قلم نویسنده برتر و پرفروش نیویورک تایمز، آلیس هافمن و با ترجمه مریم قنبری به نگارش درآمده است. نویسنده به خوبی توانسته ارتباط واقعیِ یک مادر و دختر را در این داستان دهد.
داستان را آدلاین روایت میکند. دختری که در دوازده سالگی زندگیاش تغییر میکند. پدرش که بسیار محبوب اوست بیمار میشود و دیگر نمیتواند کار کند. مادر آدلاین در بند خانه نیست. او حتی در زمان بیماری پدر، هرشب خانه را ترک میکند و به میخانه میرود و با مردان دیگر معاشرت میکند. بلاخره پدر بیمار آدلاین میمیرد و آدلاین به به توصیه پدرش سعی می کند مراقب مادر خود باشد. مادر آدلاینب رای اداره امور زندگیشان مجبور به کار میشود. کلیسا او را برای اداره امور یک خانه در یک برج فانوس دریایی به شهر اسکس میفرستند. شهری که در چهل کیلومتری شمال بوستون واقع است. آدلاین در ابتدا با مکان جدید زندگیاش ارتباط خوبی برقرار نمیکند اما به زودی اتفاقات تازهای میافتد. اتفاقاتی که رابطه بین مادر و دختر را دگرگون میکند.
اولین وجه تمایز این داستان، پیشبینیناپذیر بودنش است و اینکه خواننده در مورد مسیر رویدادهای این داستان کوتاه با دچار حیرت میشود.
گزیده کتاب همه آنچه مادرم به من آموخت
گاهی اوقات به جولیا در انجام کارهایش کمک میکردم. زمانی که آخر تابستان دفتر را پیدا کرد من در کنارش بودم. داشتیم تخممرغها را جمع میکردیم. او میخواست برای تولد روآن کوچک که وارد نهسالگی میشد و جولیا او را خیلی دوست داشت، کیکی درست کند. میخواست کیک شکلاتی درست کند دستور پختش را به من نشان داده بود. مواد اولیهاش دوتکه شکلات گرانقیمت، یک فنجان کاکائو و چهار تخممرغ بزرگ بود. اواخر سپتامبر بود و من نیز به زودی هر روز با قایق به خلیج لُبلالی میرفتم تا با دیگر کودکان به مدرسه راکپورت بروم.
قبل از این هیچگاه به مدرسه نرفته بودم و بسیار مشتاق بودم تا زودتر به آنجا بروم. خیلی زود از جزیره خوشم آمده بود و جولیا را نیز به این خاطر که با مهربانی با من رفتار میکرد، دوست داشتم. یکی دو بار که پیش او بودم مرتکب اشتباه شدم، ظرفی سفالی را در آشپزخانه شکستم، چشمانم را به عادت همیشگی بستم چون منتظر بودم او سیلی به گوشم بزند، اما او فقط گفت: «هیچوقت آن فنجان را دوست نداشتم، حالا بهانه خوبی دارم تا دفعه بعد که به شهر برم یکی دیگه بخرم.» با خود فکر میکردم که او و پدرم همنشینان خوبی برای هم میشدند زیرا جولیا نیز مانند پدرم صدفها را از ساحل جمع میکرد و آنها را در پارچی در آشپزخانه نگه میداشت.