0.0از 0

کتاب آخرین آدم دنیا pdf

۵۰٬۰۰۰
خرید
  • الکترونیکی
  • معرفی کتاب
  • مشخصات کتاب

معرفی کتاب آخرین آدم دنیا 

کتاب آخرین آدم دنیا نوشته سرکار خانم ریحانه آئینه منتشر شده در نشر متخصصان می باشد. اگر روزی چشمانت را باز کنی و ببینی هیچ‌کس جز تو باقی نمانده، چه می‌کنی؟ «آخرین آدم دنیا» داستانی‌ست از انزوا، امید، و رویارویی بی‌پرده با معنا و بی‌معنایی هستی. در این روایت خاص، نویسنده ما را با خود به سفری دورن‌گرایانه و فلسفی می‌برد؛ جایی که سکوت جهان با صدای ذهن انسانی تنها پر می‌شود. قهرمان داستان نه‌تنها با طبیعتی خاموش، بلکه با گذشته‌ی پر راز و آینده‌ای نامعلوم درگیر است. واژه‌ها با دقت انتخاب شده‌اند و فضاهای داستانی به‌گونه‌ای ترسیم شده‌اند که گویی در دل آن‌ها نفس می‌کشید.

این کتاب فراتر از یک روایت آخرالزمانی، کاوشی‌ست در باب انسان‌بودن در شرایطی که همه‌چیز از بین رفته است. آیا انسان بدون دیگران هم انسان است؟ آیا بقا تنها کافی‌ست؟ این‌ها سوالاتی هستند که «آخرین آدم دنیا» در لابه‌لای سطرهایش مطرح می‌کند، بی‌آنکه پاسخ قطعی بدهد.

در این اثر، نویسنده با نثری ساده اما پر از بار احساسی، جهانی را ترسیم می‌کند که دیگر انسان‌ها در آن نیستند. اما چالش اصلی، نه طبیعت خشن و نه کمبود منابع، بلکه خلأیی است که نبود ارتباط انسانی ایجاد می‌کند. شخصیت اصلی داستان در میان خاطرات، رویاها، و گفت‌وگوهای درونی‌اش زندگی می‌کند؛ گویی مرز بین واقعیت و خیال برایش رنگ باخته است.

مناسب برای علاقه‌مندان به داستان‌های پسا‌فاجعه، درون‌گرایانه و فلسفی، این اثر تجربه‌ای عمیق و فراموش‌نشدنی خواهد بود.

گزیده کتاب آخرین آدم دنیا

چند روزیه که خواب درست درمونی ندارم؛ انگار درونم اتفاقی افتاده و من بی خبرم. رنگ وروم پریده و دیگه اون آدم قبلی نیستم . . . دیشب خواب دیدم نوزادی رو توی بغلم گذاشتن و رفتن. داد زدم که: «نمی خوامش ،» از طرفی دلم نمی اومد روی زمین سفت وسرد بذارمش، طفل معصوم گناه داشت . اشک می ریختم و دنبال صاحبش می گشتم، اما از هرکسی که می پرسیدم؛ می گفت بچه خودته و من بیشتر می ترسیدم؛ صدای قلبمو می شنیدم.

اونقدر دویدم که نای نفس کشیدن نداشتم . صبح خسته بودم؛ او نقدر خسته که دوست داشتم تا ابد و یک روز بخوابم، حتی حوصله خوندن نقشه فرش با صدای بلند و درد و دل کردن با دار قالی رو هم نداشتم. چند گره بیشتر نزدم و دستی به فرش کشیدم و همونجا خوابم برد. حس می کردم کسی توی وجودم زندگی می کنه و شریک قصه های پرغصه زندگی من شده.