خلاصه کتاب عمارت های سبز
- الکترونیکی
- معرفی کتاب
- مشخصات کتاب
معرفی خلاصه کتاب عمارتهای سبز
به دنبال عشق در دل جنگلهای استوایی. کتاب عمارتهای سبز اثر ویلیام هنری هادسون، داستان مردیست که از دنیای بیرحم سیاست، به جنگل پناه میبرد و در آنجا عشق را پیدا میکند. اثر حاضر به عنوان خلاصهای از کتاب پرفروش عمارتهای سبز با قلم کلاید نهرنز در اختیار علاقهمندان قرار گرفته است.
ندای پرندهای افسونگر مرد جوان را به اعماق جنگل فرا میخواند، جایی که با دختری دوستداشتنی و جنگلنشین آشنا میشود که قدرتهایی اسرارآمیز دارد. ویلیام هنری هادسون (William Henry Husdon) در کتاب عمارتهای سبز (Green Mansions) به روایت عشق میان اَبل و ریما و تضاد میان سبک زندگی و شخصیت آنها پرداخته است. مرد جوان یک فرد انقلابیست که بین سرخپوستان جنگلهای ونزوئلا پنهان شده و ریما دختری جنگلنشین و زبانش همچون آواز پرندگان است که دوست دارد به زادگاهش بازگردد و با همنوعان خود زندگی کند.
ویلیام هنری هادسون به عنوان یک دورگهی انگلیسی-آرژانتینی متولد قرن نوزدهم، با دانش گستردهای که نسبت به طبیعت بکر و دستنخوردهی جنگلهای انبوه امریکای لاتین داشت، توانسته تصویری خیالانگیز از رابطهی ابل و ریما ترسیم کند. توصیف زیباییهای طبیعت در کنار مشکلات مرد جوان در جامعهی شهری، تضادی جالب توجه ایجاد کرده و خواننده را هر چه بیشتر به جاذبههای زندگی در دل طبیعت متمایل میکند.
کتاب عمارتهای سبز که در سالهای آغازین قرن بیستم منتشر شده است، همچون یک پل، سبک رمانتیک قرن نوزدهم را به طبیعتگرایی مدرن در قرن جدید پیوند میدهد. کتاب عمارتهای سبز در سالهای پس از انتشار، بارها و بارها تجدید چاپ شد و در میان آثار پرفروش قرن قرار گرفت. کتاب حاضر به عنوان خلاصهای از نسخهی کامل عمارتهای سبز با ترجمهی مریم قنبری توسط نشر نوژین در دسترس علاقهمندان به آثار کلاسیک قرار گرفته است.
بخشی از خلاصه کتاب عمارتهای سبز
بعد از گذشت 2 ماه ابیل به سختی بیمار شد، یکی از دوستانش به او پیشنهاد کرد تا برای بهتر شدن حالش مدتی را در یک منطقه کوهستانی بگذراند. ابیل به همراه گروهی از بومیان سفرش را آغاز کرد و بعد از مدتی که احساس کرد حالش بهتر شده است به دهکده پاراهوری، محل زندگی یک قبیله بومی رفت. ابیل با رئیس قبیله رونی و چند تن از افراد قبیله آشنا شد و خیلی زود متوجه شد که رونی دشمنی به نام ماناگا دارد که در قبیلهای زندگی میکند که کمی از آنها فاصله داشت. پدر ماناگا، پدر رونی را کشته بود.
روزی ابیل تصمیم گرفت تا در آن اطراف قدم بزند. در حین قدم زدن به جنگلی رسید که بومیان آن منطقه جرئت وارد شدن به آن جنگل را نداشتند. همانطور که در جنگل راه میرفت، درختان بلندتر و بیشتر میشدند. ابیل چندین ساعت در جنگل بود که اتفاقی عجیب افتاد. او روی زمین نشسته بود که صدای عجیبی شنید، صدایی که تا به حال نشنیده بود. او تصمیم گرفت تا روز بعد همراه یکی از بومیان به جنگل بیاید. او به یکی از بومیان پیشنهاد کرد تا در ازای دریافت پول او را همراهی کند. مرد بومی ابتدا نپذیرفت اما سرانجام راضی شد.