قصه جریحه دار شد
گزیده اشعار در پاسداشت شهید غیرت حمیدرضا الداغی
- الکترونیکی
- معرفی کتاب
- مشخصات کتاب
معرفی کتاب قصه جریحه دار شد
غیرت صفت عشق است و عاشق غیور است. سبزوار، سرزمین عاشقان را با غیرت تاریخی سربداران میشناسیم؛ آن هنگام که نامردان مغول، قصد نوامیس مردم ما را داشتند و بدینگونه سبزوار یکی از نخستین درخششهای غیرت در تاریخ سیاسی ایران را رقم زد. امروز هم در میانۀ وضعیت مغولی فرهنگ ایران در هجوم فرهنگهای مهاجم غربی و شرقی، باز مردی از سبزوار برخاست و علمدار غیرت شد. هر شهید تازه نویدی است به ما که میتوانیم زنده بمانیم و میتوانیم هویت و هستی خودمان را حفظ کنیم. وقتی بسیاری خود را باختهاند و مشغول پذیرفتن و درونیکردن ضدارزشها با نام تحمل و تساهل هستند، شهید، بهیکباره، صاعقهوار میدرخشد و ما را به یاد خودمان میآورد. در این سالها که ایران عزیز نیازمند این یادآوریها بوده است، هر بار شهیدی تازه، چهرۀ حقیقی ما را به ما نشان داده است. زمانی محسن حججی هزار آینه شد و در هزار خانه شکفت و عطر نامش از هزار ترانه در چهارسوی این سرزمین شنیده شد تا در اوج وضعیتی که همۀ ما مشغول پذیرفتن و نظریهپردازی برای تسلیم بودیم، با سیمایی رشید سقای کربلا را به یاد ما بیاورد و ظرفیتهای باشکوه تمدنی ما را برای یاریمان احضار کند. شهید عزیز ما، حاجقاسم سلیمانی هم یکی از آن شهدایی بود که چهرۀ انسان انقلاب اسلامی را نو کرد و ما را به دیداری تازه با خودمان برد تا از رسیدن نومید نشویم و همچنان منتظران موعود بمانیم و یادمان باشد که ایران دیار منتظران است. شهید حمیدرضا الداغی هم در زمانی که ایران ما بیش از هرچیزی در معرض امواج فرهنگی نابودکننده قرار داشت، بهیکباره رخ نشان داد و ما را به غیرت ایرانی متذکر شد. آن تصاویر یکباره کاری شگرف کردند و در حافظۀ زمانۀ ما ماندگار شدند. شاعران ما در بیعت با این شهید سرودند و این توفیق همیشگی جریان شعر ماست که زنده و تپنده میتواند در صحنه حاضر باشد و اولین حرفها را بزند. دوستی در شعری نوشته بود: «و خدا شهیدان را به شاعران سپرد.»
کتاب قصه جریحه دار شد گزیده اشعار در پاسداشت شهید غیرت حمیدرضا الداغیاست که توسط انتشارات راه یار منتشر شده است.
گزیده کتاب قصه جریحه دار شد
به روی دست بالا رفته عکس خندههای تو
و میگریند مادرها و دخترها برای تو
تمام پهلوانها دور هم، سر در گریباناند
و دخترها غزلها گفتهاند از ماجرای تو
زنی با اشک، چادر میکشد بر روی تابوتت
شهید غیرتی و پرچم عفّت لوای تو
عجیب اینجاست: «معراج شهیدان در خیابان است»
ببین، جا مانده در سرخیّ خونت ردّ پای تو
صدای غیرتت خواب خیابان را تکان میداد
کلاغان را پرانده هیبت فریادهای تو
نشان دادی رگ غیرت به چاقوهای دلهرزه
دهان خنجر آب افتاد از خشکیّ نای تو
شهادت سرمهٔ زیبندهٔ مردان میدان است