0.0از 0

کلیت و بینهایت

رساله ای درباره برون بود

۱۶۹٬۰۰۰
خرید
  • الکترونیکی
  • معرفی کتاب
  • مشخصات کتاب

معرفی کتاب کلیت و بینهایت 

توجه نظامندی از زمان آغاز حرکت پدیدارشناسانه مدرن معطوف به الگوهای متنوعی از تجربه انسانی، بدلیل حیات زیسته‌شان در بستری انضمامی، شده است. این موضوع باعث شکل‌گیری برخی اقدامات در راستای یافتن یک موضع فلسفی عام، که بتواند عدالت را درباره این تجربیات بدون تقلیل و انحراف اجرا کند، شده است.

در فرانسه بهترین مورد از این اقدامات را می‌توان در آثار ژان پل سارتر همچون هستی و نیستی و یا مارلو پونتی مثل پدیدارشناسی ادراک و انشعاب مشخص بعدی‌اش مشاهده نمود.

بعد از سارتر یک فیلسوف آلمانی بنام مارتین هایدگر، تنها متفکر معاصری بودکه توانست صورت‌بندی‌ای از یک هستی‌شناسی غاییِ مدعی اجرای عدالت برای نتایج ثابت پدیدارشناسی و اندیشه وجودگرایانه زنده (مختص) عصر ما ارائه بدهد. البته شکی نیست که اثر قبلی هایدگر، وجود و زمان، سهمی بسیار اصیل در فلسفه دارد. اما همانگونه که منتقدین هم خاطر نشان ساخته‌اند، این اثر دارای ویژگی‌های خاص و تاکیدات یک جانبه‌ای است که سئوالات جدی‌ای نیز درباره‌شان مطرح می‌شود. حتی خود مولف هم ظاهراً انسان محوری یا سوبژکتیویسم اغراق‌یافته دیدگاهش را پذیرفته است.

بعد از هایدگر لویناس متوجه می‌شود که این تجربه ابتدایی از لذت مورد غفلت هایدگر و مابقی پدیدارشناسان قرار گرفته، به همین دلیل هم صفحات زیادی را صرف توصیف آن در قالب عمده تجلیاتش کرده است. یک تمایل شدید در تک تک انسان‌ها و گروه‌ها در راستای حفظ این نگرش خودمدارانه و همچنین فکر کردن به افراد دیگر یا به‌عنوان پسوندهای خود و یا اعیان غریبه‌ای که باید برای کسب مزیت فردی یا خود اجتماعی دستکاری بشوند، وجود دارد. طبق نظر لویناس، هیچکدام از این دیدگاههای خودمدارانه نمی‌تواند عدالت را درباره تجربه اصیل‌مان از دیگری برقرار نماید و اساسی‌ترین بخش کتاب کلیت و بی‌نهایت نیز صرف توصیف و تحلیل همین تجربه می‌شود.

کتاب حاضرکلیت و بی‌نهایت،  نوشته امانوئل لویناس، نشان می‌دهد که این موضوع در فرانسه حقیقت ندارد. در واقع لویناس کاملاً با فلسفه وجودگرایانه و پدیدارشناسی جدید آشناست و اطلاعات کاملی درباره هوسرل، هایدگر، سارتر و مارلو پونتی دارد. نگارش این اثر، بدون این تحولات و اتفاقات جدید، غیرممکن بود

گزیده کتاب کلیت و بینهایت 

. میل به نامرئی

زندگی واقعی غایب است. اما ما در دنیا هستیم. متافیزیک در این مکان بیگانه پدیدار و حفظ می­‌شود. رویش بسمت «جایی دیگر»، «جز این» و «دیگری» است. زیرا آن در کلی­‌ترین شکلی که در تاریخ اندیشه به خودش گرفته است، به‌عنوان حرکتی از جانب دنیایی آشنا برای ما ظاهر می­‌شود، گرچه همچنان سرزمین­‌های ناشناخته‌­ای هستند که تحدیدش می‌­کنند یا از جلوی دید، از یک «در خانه» (chez soi)­ یعنی جایی که در آن ساکنیم تا یک بیرون-از-خویشتن (hors-de-soi) غریبه و تا یک «آن‌طرف»، پنهان می­­‌ماند.

شرط این حرکت، (خواه) جایی دیگر یا دیگری، در قالب مفهومی والا غیر نامیده می­‌شود. هیچ سفری، هیچ تغییر اقلیمی، هیچ منظره‌­ای نمی‌­تواند میل بسوی آن را ارضا کند.  دیگری متافیزیکاً مطلوب، دیگری شبیه نانی که می‌خورم، زمینی که در آن اقامت دارم، منظره‌ای که در آن تعمق می‌کنم، نیست، گاهی شبیه، خودم برای خودم، این «من»، آن «دیگری» است.

من می‌توانم از این واقعیات تغذیه کنم و تا حد بسیار زیادی خودم را ارضا کنم، گویی حقیقتاً فاقد آن ها بوده‌ام. بدین ترتیب غیریت‌شان در هویت من بعنوان یک متفکر یا مالک و متصرف بازجذب می‌شود. میل متافیزیکی کاملاً بسمت یک چیز دیگری گرایش دارد، بسمت مطلقاً دیگری. همانطور که معمولاً هم تفسیر می‌شود، نیاز مبتنی بر میل و اشتیاق است؛ میل یک موجود فقیر و ناقص یا دورمانده از عظمت گذشته‌اش را ترسیم می‌کند. آن با آگاهی آنچه که از دست رفته منطبق می‌گردد؛ آن اساساً می‌تواند یک نوستالژی و یک عطشی برای بازگشت باشد. پس بدین ترتیب نمی‌توان حتی حدس زد که دیگری واقعاً چیست.