آتون نامه
مراسلات اسمال طلایی
- الکترونیکی
- معرفی کتاب
- مشخصات کتاب
معرفی کتاب آتوننامه
کتاب آتوننامه، نوشته اسماعیل حاجیعلیان از جمله کتابهای متفاوت درباره حرم مطهر امام رضا (ع) است که به معرفی اسماعیلخان سنگسری معروف به اسماعیل طلا میپردازد.
ادبیات رضوی، این شاخهٔ پُربار و دیرپای ادبیات آیینی، همچون رودی خروشان از روزگار سنایی و خاقانی تا امروز در گسترهٔ زبان فارسی جاری بوده است. این جریان ادبی کهن، با آفرینش آثاری درخشان در قالبهای گوناگون – از قصیدههای حماسی تا رمانهای مدرن – همواره دلهای شاعران، نویسندگان و مخاطبان را به خود گرویده است. نامهایی چون سنایی با ستایشهای آتشینش در مدح امام هشتم، خاقانی با پیچیدهترین استعارههای ستایشگرانه، تا معاصرانی چون سعید تشکری با روایتهای نفسگیر عاشورایی، گواهی زنده بر شکوه این سنت ادبی هستند. این میراث گرانسنگ نه تنها سند عشق دیرینهٔ ایرانیان به امام رضا (ع) است، که آیینهٔ نبوغ هنرمندانی است که در هر دوره، جامهای نو بر اندام این معنا پوشاندهاند
کتاب آتوننامه نیز به نوعی در این حوزه ادبی تعریف میشود؛ با این تفاوت که نویسنده تلاش کرده از فضاهای تکراری که در جمع کثیری از کارهای گذشته، دیده میشود عبور کرده و به موضوع جذاب دیگری درباره فرهنگ رضوی بپردازد. شاید خیلی از ما که برای زیارت علی ابن موسی الرضا(ع) به مشهد مشرف شدهایم، خیلی ساده از بخشهای مختلف حرم عبور کردهایم. حاجیعلیان اما به عنوان یک نویسنده به طرح این سوال که سقاخانه اسماعیل طلا برای کیست؟ به نگارش آتوننامه پرداخت. داستان زندگی اسماعیلخان سنگسری معروف به اسماعیل طلا که سقاخانه صحن انقلاب حرم امام رضا (ع) و صحن عتیق به نام ایشان معروف است. وی که از معاصران فتحعلیشاه قاجار بود، برای گذراندن خدمت سربازیاش عازم جبهههای نبرد ایران و روسیه در تبریز میشود. وی از طریق نامه با خواهرش، زبیده خاتون و مادرش در ارتباط بوده است. در میان همه نامهها داستان برای مخاطب بازگو میشود. زندگی این سردار و اوضاع ایران در آن دوران پرآشوب، محور این رمان حماسی حاجی علیان است.
سقاخانه اسماعیل طلایی، که در گویش عمومی سقاخانه اسمال طلا نامیده میشود، یکی از بناهای قدیمی و مشهور در حرم امام رضا(ع) است. گفته میشود این بنا، قدیمیترین و مشهورترین سقاخانه حرم امام رضا (ع) است. این بنا درگذشته سقاخانه نادری یا سلطانی نیز گفته میشد.
گزیده کتاب آتوننامه
امروز در حین امتحان باروت توپهای تازه سازمان، فتیله خوب کار نکرد یا حجم باروت زیاد بود یا چدن توپ خوب قالبریزی نشده بود که همرزم مراد علی که قبل جنگ چوپان بود و عاشق دختر عمهاش در کنار توپ چون فضلههای کفتران برج کبوترخانه ریزریز شد! تو باشی لبت به لبخند باز میشود؟ کسی که تا چند لحظه قبل با تو میگفته: «این جنگ لعنتی اگر امروز تمام بشود، فردا شبش عروسی میگیرم... چه عروسیای اسماعیل! از همین الان دعوت هستی!.... اگر ساقدوشم نباشی پیش آدم های زنم با چه پز بدهم؟... ساقدوشم میشوی؟!»
نمیخواستم زبانم تلخ و گزنده باشد، هیچ معنا و مقصودی نداشتم، وقتی این حرف از دهانم بیرون پرید: «بزک نمیر بهار میاد.... کمبزه با خیار میاد!»