0.0از 0

دختر اردوی آتش

رمان نوجوان

۵۰٬۰۰۰
خرید
  • الکترونیکی
  • معرفی کتاب
  • مشخصات کتاب

معرفی کتاب دختر اردوی آتش

کتاب دختر اردوی آتش نوشته محمدعلی سپهر می‌باشد و انتشارات ۲۷ بعثت آن را به چاپ رسانده است.

کتاب «دختر اردوی آتش» مجموعه‌ای تاثیرگذار از داستان‌های کوتاه و روایت‌های واقعی است که بر اساس خاطرات دختران داوطلب امدادگر و رزمنده در دوران دفاع مقدس نوشته شده است؛ دخترانی که در پشت و روی جبهه‌ها، همپای مردان جنگیدند، ایستادند و زخم و امید را لمس کردند. هر فصل، دریچه‌ای تازه به زندگی زنانی باز می‌کند که گاهی در بیمارستان‌های صحرایی و کوچه‌پس‌کوچه‌های شهر، نقش قهرمان را ایفا می‌کنند و گاهی در سکوت و سایه‌ها، تکیه‌گاه خانواده و جامعه‌اند. داستان‌ها اگرچه پیوسته‌اند، اما هرکدام شخصیت و فضای خاص خود را دارند. با نثر شاعرانه و تصاویری دقیق، نویسنده شما را به دنیای جزئیات و احساسات شخصیت‌ها می‌برد؛ از بوی نم دیوارهای یک خانه‌ جنگ‌زده تا صدای باران روی شیشه و دلتنگی‌های یک شب پراضطراب. این روایت‌ها نشان می‌دهد دختران و زنان نه صرفاً نظاره‌گر، بلکه بخشی فعال، موثر و تصمیم‌گیرنده از ماجرای دفاع شدند ــ انسان‌هایی با ترس، امید، آرزو و دغدغه‌های زندگی معمول و رویاهای بزرگ. شخصیت‌های این کتاب، از دختری که ساعت‌ها از پشت پنجره تماشای دنیای بیرون را به رویا بافته گرفته تا کسی که در التهاب همه‌چیز با امید به ساختن فردا، مسیر خودش را پیدا می‌کند، همه چندبعدی و واقعی تصویر شده‌اند. تجربه‌های آنان پر از سایه‌روشن احساسی، شجاعت، تردید و امید است؛ روایاتی که خواننده را به دل آن روزهای تلخ و شجاعانه می‌برد و نقش دختران جوان ایرانی را در یکی از مهم‌ترین برهه‌های تاریخ معاصر با نگاهی تازه نشان می‌دهد.

گزیده کتاب دختر اردوی آتش

سارا دست‌هایش را روی پردۀ سفید گلدوزی‌شده پایین آورد و روزنۀ کوچکی ساخت تا آن‌طرف کوچه را ببیند. آسمان سفید و ابری بود و بوی تند آهن زنگ‌زدۀ پنجره و نم دیوار در بینی‌‎اش پیچید. کلاغی مفلوک با پرهای ریختۀ یک درمیان چرک روی لبۀ سیمانی نشسته بود و شهر و ساختمان‌های باران‌خوردۀ درهم‌برهم خاکستری را با کنجکاوی می‌پایید. داشت اتفاقی می‌افتاد.

کلافه و بی‌قرار بود و انگار مدام در سیاه‌چالۀ عمیقی سقوط می‌کرد. بی‌قراری قلبش را می‌شناخت، می‌دانست که عین سگ بو می‌کشد و اتفاقات شوم را هشدار می‌دهد و برملا می‌کند. با این حالش آشنا بود؛ مثل رود بی‌قرار و متلاطم بود و دلش شور می‌زد. کاری نمی‌توانست بکند. باید منتظر می‌ماند. نمی‌دانست قرار است فردا چه اتفاقی بیفتد.