0.0از 0

تمام خواستگاران من

روایات واقعی از خواستگارانی که در زندگی هر دختری ورود پیدا می‌کند

۱۹٬۵۰۰
خرید
  • الکترونیکی
  • معرفی کتاب
  • مشخصات کتاب

معرفی کتاب تمام خواستگاران من

ازدواج، یک اصل و امر درست و مسلم و تأمین‌کننده‌ی انرژی و قدرت و سلامت روحی انسان است و قطعاً هر انسانِ سالم‌عقلی این مهم را تأیید می‌کند و نمی‌تواند منکر وجوب و نیاز این امر شود. آن‌چه در وجود هر انسانی به وسیله‌ی ازدواج کامل می‌شود؛ و فقط ازدواج...، نه دوستی... نه ارتباطات عادی... نه ارتباطات نامشروع....  فقط ازدواج؛ آن نیاز روحی و جسمی که خالق ِ تمامِ هستی، در وجود مخلوقات گذاشته و راه درست رفع آن را با ازدواج تأکید کرده است. کتاب تمام خواستگاران من زمانی به تحریر درآمد که ایشان را در امر ازدواج، فردی سخت‌گیر و دور از ازدواج می‌نامیدند. این درحالی بود که همیشه در امر ازدواج برای دیگران پیش‌قدم و یکی از فعالان در زمینه معرفی دختران و پسران با گروه دوستان خود بوده، که به لطف و عنایت پروردگار موارد قابل توجهی به ازدواج‌های موفق منتهی شد. امید است که خانواده‌ها و خصوصاً پسرانی که قطعاً درجامعه  ما پیش‌قدم در ازدواج هستند، با مطالعه این کتاب، نگاه و دید خود را از سطح به عمق تغییر دهند.

گزیده کتاب تمام خواستگاران من

پنج شنبه بود و من مشغول امور خودم ؛ خانه شلوغ بود از برادرزاده و خواهران و برادرانم ...

تلفنم چند بار زنگ خورد ؛ دم دستم نبود. زنگ تلفن این قدر مکرر بود که خواهرم من را متوجه کرد. جواب دادم از همکاران بود؛ گفت:

-خانم شما کجا هستید؟! بنده آدرس منزلتون رو به یک خانواده دادم که بیان خدمتتون !

 با لبخند تشکر کردم و پرسیدم :

-برای چه زمانی ؟

 جواب داد:

نزدیکه که برسن!

وای که از این کار واموندم و خنده ام گرفته بود، گفتم:

کاش زودتر اطلاع می‌دادید!

همکارم با خونسردی گفت:

-حالا اومدن دیگه

من که دیگه جوابی نداشتم ، همچنان با لبخند خداحافظی کردم و بلافاصله موضوع را به خانواده اطلاع دادم. خواهرم بدون معطلی شروع به تمیز کردن خانه کرد. هنوز ده دقیقه از تماس همکارم نگذشته بود که زنگ خانه به صدا درآمد. سرعت همه بیشتر شد. در را با آیفن باز نکردیم. مادر و یکی از برادرزاده هام جلو در حیاط رفتن تا در را باز کنن و در این فاصله یه کم وقت بخریم. تا زمانی که مادرم جلوی در تعارفات اولیه را انجام می داد کار تمیز کردن خانه هم تمام شد و آقا مهدی با پدر و مادرش وارد شدند.