دیوان جان
- الکترونیکی
- معرفی کتاب
- مشخصات کتاب
معرفی کتاب دیوان جان
کتاب دیوان جان نوشته جناب آقای مهدی بندعلی منتشر شده در نشر متخصصان می باشد.دیوان جان، تنها یک مجموعه شعر نیست؛ سفریست از دل تا دل، از لحظههای ناپیدای درون تا بلندای آسمان معنا. این کتاب، پلیست میان عشق و آگاهی، میان شور و شعور، که با زبانی ساده، صمیمی و گاه زمزمهوار، مخاطب را به ژرفای جان و ضمیر ناخودآگاهش میبرد.
اشعار این دفتر، آمیزهای از عشق زمینی و آسمانی، از رنجهای فردی و رازهای جهانیاند. شاعر با قلمی بیپیرایه، بیادعا و در عین حال لبریز از احساس، تجربههای زیستهی خود را به گونهای روایت میکند که خواننده احساس میکند خود در میان واژهها ایستاده است. هر شعر، نه تنها یک قطعهی ادبی، بلکه تکهای از جان است؛ گاه نجوا، گاه فریاد، و گاه سکوتی پر از معنا. در این دفتر، عشق نه فقط یک احساس زودگذر، بلکه نیروییست برای شناخت، برای رشد و برای رسیدن به خود. اندوه، نه سایهای تیره، بلکه فرصتیست برای درک ژرفتر از زندگی. امید، چون نوری از دور، در دل اشعار میدرخشد و مسیر را روشن میکند.
دیوان جان، حاصل سالها تأمل، تجربه، رنج، شادی، و لحظههای ناب زیستن است؛ تلاشیست برای ثبت و ماندگار ساختن لحظاتی که در جریان روزمرگی گم میشوند. در این اشعار، نه تنها شاعر سخن میگوید، بلکه روح انسان امروز نیز نجوا میکند؛ انسانی که در میان هیاهوهای جهان، هنوز در جستوجوی آرامش، عشق و معناست.
این کتاب، همدم لحظههای تنهایی شماست، همراه خلوتهای شبانه، شاهد اشکها و لبخندها. واژهها در آن چون آینهاند، گاه تصویرگری میکنند، گاه میپرسند، و گاه تنها با شما مینشینند، بیآنکه سخنی بگویند. دیوان جان را میتوان ورق زد، نه فقط برای خواندن شعر، که برای یافتن تکههایی از خود. این دفتر، شما را دعوت میکند به نگاهی دوباره به جهان، به خویشتن، و به آنچه در سکوت دل پنهان مانده است. این اثر، برای همهی آنهاییست که دلشان برای شعر میتپد، برای حس، برای معنا؛ و شاید، برای یافتن خویشتن گمشدهای در میان سطرهای پر از جان.
دفتر آینه را ورق بزنید… شاید در آن، چیزی از خود بیابید که سالها در جستوجویش بودهاید.
گزیده کتاب دیوان جان
قصه رفتن ما از روز ازل
قصه رفتن ما از شکم مادر بود...
تن عریان، چشم گریان
مرهم درد فراق
سینه مادر بود...
بعد آن روز دگر، تن در بغل جان پدر
جان بگرفت...
روزها نیز بگذشت و قلبم آرام گرفت
ماه ها از پس این قصه گذشت...
کودکی گشتم و پیِ بازی زمان
خوش و خرم دل من جان بگرفت
بعد آن روز، همگی سال گذشت
سرعت روز و شبم همه بسیار گذشت
چشم وا کردم و دیدم شده ام مردی من