0.0از 0

روایت عزت: از تیله نو تا موصل

زندگی و خاطرات آزاده سرافراز عزت الله الیاسی

خرید
    • معرفی کتاب
    • مشخصات کتاب

    معرفی کتاب روایت عزت: از تیله نو تا موصل 

    کتاب روایت عزت: از تیله‌نو تا موصل خاطرات و زندگی آزاده سرافراز عزت‌الله الیاسی را روایت می‌کند؛ اثری خواندنی و تأثیرگذار که توسط محمد خسروی راد تدوین شده و در قالبی صمیمی و مستند، فراز و فرودهای زندگی یک رزمنده‌ی ایرانی را از دوران کودکی تا اسارت در اردوگاه‌های رژیم بعث عراق بازگو می‌کند. این کتاب، با تمرکز بر ریشه‌های فرهنگی و خانوادگی عزت‌الله الیاسی در روستای تیله‌نو از توابع استان مازندران آغاز می‌شود و سپس با ورود او به جبهه‌های جنگ تحمیلی و در نهایت، اسارتش توسط نیروهای بعثی ادامه می‌یابد. بخش قابل‌توجهی از کتاب به سختی‌ها، شکنجه‌ها و شرایط طاقت‌فرسای دوران اسارت در زندان‌های عراق، به‌ویژه در شهر موصل، اختصاص دارد.این اثر را دانشگاه جامع امام حسین (ع) به چاپ رسانده است.

    «روایت عزت:از تیله نو تا موصل» نه فقط یک زندگی‌نامه‌ی شخصی، بلکه سندی زنده از بخشی از تاریخ دفاع مقدس و فرهنگ مقاومت است. این کتاب می‌تواند برای علاقه‌مندان به ادبیات پایداری، پژوهشگران حوزه جنگ ایران و عراق و نسل جوانی که می‌خواهند از نزدیک با فداکاری‌های آزادگان آشنا شوند، بسیار ارزشمند باشد.

    گزیده کتاب روایت عزت: از تیله نو تا موصل 

    سال تحصیلی آغاز شد. اولین روز مهرماه آماده شدم و به سمت مدرسه حرکت کردم. احساس می کردم کارهای بزرگی پیش رویم است و باید برای پرورش روح و روان بچه ها برنامه ریزی دقیقی داشته باشم. حسابی توی فکر بودم و پیاده به طرف مدرسه می رفتم که صدای بوق ماشینی توجه ام را جلب کرد. ایستادم و پشت سرم را نگاه کردم. ماشین سپاه بود. بچه ها مرا سوار کردند و به سپاه بهشهر بردند. آن ها برای دعوت همکاری من به سپاه مأموریت داشتند. شش ماه قبل در سپاه ثبت نام کرده بودم اما انگار مراحل تحقیقات تازه تمام شده بود. حالا درست روز اول مهر برای دعوت همکاری من به سپاه آمده بودند.

    استخدام در سپاه یک فرصت ارزشمند برای هر جوانی بود. می دانستم خدمت در سپاه یعنی خدمت به انقلاب و حفظ ارزش های آن، اما مردد بودم در آموزش و پرورش بمانم یا به سپاه بروم. دو راهی سختی بود. آنچه برایم در اولویت قرار داشت خدمت به کشور بود. دلم بیشتر به سمت سپاه متمایل بود اما در قبال دوره ی تربیت معلمی هم که دیده بودم احساس مسؤولیت می کردم. با دوستانم مشورت کردم. حاج غلام جهانی و شهید محمدتقی پورباقری از بهترین دوستانم بودند که هم حرفشان راقبول داشتم و هم اعتقادات شان را. هر دو مرا تشویق کردند که به سپاه بروم. جنگ شروع شده بود و سپاه نقش مهمی در جنگ داشت. از طرفی می دانستم با ورود به سپاه مسؤولیتی را انتخاب می کنم که مورد علاقه ام است.