0.0از 0

خاطرات یک لباس شخصی 2

خرید
    • معرفی کتاب
    • مشخصات کتاب

    معرفی کتاب خاطرات یک لباس شخصی 2 

    کتاب خاطرات یک لباس شخصی 2 نوشته صادق خزایی می‌باشد و انتشارات سدید آن را به چاپ رسانده است.

    معمولا وقتی درباره جنگ ها صحبت می‌کنند، با خودمان فکر می‌کنیم که خب اینکه کاری ندارد! من هم می‌توانیم و اصلا باید درجنگ شرکت کنم! اما وقتی اولین گلوله در میدان واقعی از بالای سرت رد می‌شود، اولین بار که گرمای فشنگ را کنارت حس می‌کنی، درست همان موقعی که بین مرگ و زندگی فاصله ها  به کمتر از سانتیمتر می‌رسد؛ درست همان جاست که می‌فهمی قصه ها جنس‌شان چیز دیگری است. واقعیت یک چیز دیگر است. حالا آن قصه ها را با پوست و استخوان لمس می‌کنی و اینجاست که خودت هم صاحب روایت می‌شوی. ️

    حالا جالبست بدانی که این همه گفتیم که بگوییم جنگ ترسناک تر از آن چیزی‌ست که روایان برایمان تعریف کردند و در جنگ سوریه، آن که روبه روی ما وجود داشت، تروریستی تکفیری بود که از هیچ جنایاتی کوتاه نمی‌آمد. اما با این همه، سر و دست بود که می‌شکست تا اسم خود را جزو اعزامی ها بنویسد!!! مگر می‌شود اینگونه؟! صحبت از واقعیت و عقلانیت بکنیم، کلی قصه سر هم کنیم که آخر بگوییم سر رفتن به دهان گرگ دعوا بود!!!! یا خدا این دیگر چه حکایتی دارد؟!بله! این قصه حکایتی دیگر دارد، حکایتی که از شلمچه و کربلای دفاع مقدس تا حتی همین کوچه پس کوچه های تهران در سال ۸۸ و از همه این ها عجیب تر و متفاوت تر است؛ شام بلا داستان خود را دارد و خوشا به حال آن ها که خود را در این قصه دخیل کردند ...
    خاطرات یک لباس شخصی، از آن خاطره ها نیست که هر جایی شنیده باشی! خاطراتی واقعی از وسط معرکه است؛ از همان که وقتی میخوانی تا یک هفته مات و مبهوتی که مگر می‌شود؟! 

    گزیده کتاب خاطرات یک لباس شخصی 2 

    آفتاب به سمت ما می افتاد و کار تک تیراندازهای معدود اما بسیار حرفه ای دشمن شروع می‌شد. پشت سرهم مجروح می‌گرفتند مجروح هایی که غالباً به خاطر پناه نگرفتن و تردد نابجا و غیرضروری مجروح می‌شدند یک نفر که مجروح می‌شد، هشت نفر دست و پایش را می‌گرفتند تا به سمت عقبه ببرندش. باز در مسیر رسیدن این جماعت به آمبولانس، دو نفر دیگر را هم می‌زدند و چون اصلاً چیزی به نام آرامش وجود نداشت، به جای اینکه بروند در سنگرهایشان و دقیق و منظم دنبال تک تیرانداز دشمن بگردند و مثلاً تلاش کنند که بزنندش، همین طوری دسته جمعی به سمتی که احساس می‌کردند محل فرضی تک تیرانداز دشمن است شلیک می‌کردند.

    بعد از این تیراندازی‌ها و خمپاره زدن‌های بی هدف دشمن هم شروع به زدن خمپاره و کپسول می‌کرد و مجدداً چون هیچکس جان پناه نداشت و در سنگر نبود، باز مجروح و باز شهید و باز انتقال به آمبولانس و باز همان داستان قبلی! وضعیت تل دوم را در یک کلام فقط به آشفتگی محض می‌شود توصیف کرد.دومین شب متوالی از راه می‌رسید و کماکان به علت آماده نشدن تجهیزات لازم امکان تحویل گرفتن خط از عراقی‌ها فراهم نشد. باز هم برای من فرصت خوبی بود تا با ماندن در خط پیش عراقی‌ها وضعیت را بهتر درک کنم. خط خودمان را سپرده بودم دست روح الله و بسط نشسته بودم بالای تل دوم........