0.0از 0

همیشه پشتیبان

خاطرات شفاهی حاج حسین سراجان

خرید
    • معرفی کتاب
    • مشخصات کتاب

    معرفی کتاب همیشه پشتیبان

    کتاب همیشه پشتیبان خاطرات شفاهی حاج حسین سراجان به قلم منتشر شده توسط انتشارات راه یار می باشد. حاج حسین سراجان، پیش از پیروزی انقلاب اسلامی جزو مبارزان با رژیم شاهنشاهی بود و در همان دوران، اولین جلسات زیارت عاشورا و دعای ندبه را در اهواز بر پا کرد و هیئت قائمیه را تشکیل و سامان داد. او در دوران هشت‌ساله دفاع مقدس نیز با کمک خیرین کمک‌های مردمی را به جبهه می‌برد و بعد از پایان جنگ هر هفته، روزهای جمعه به دیدار مرزهای استان ایلام و خوزستان می‌رفت و با سربازان مرزی دیدار می‌کرد. کمتر کسی از اهل مساجد و هیئات اهوازی هست که او را نشناسد.

    گزیده  کتاب همیشه پشتیبان

    وضع بد مالی کلافه‌ام کرد. به ذهنم رسید بروم تهران دنبال کار. با پدرم که مشورت کردم گفت: «بیا ببرمِد پیش حاج‌آقا تهامی، استخارا خُبی می‌گیرِد.» رفتیم پیشش. تا قرآن را باز کرد گفت: «به‌به! إِنَّا فَتَحْنَا لَکَ فَتْحًا مُبینًا.  خیلی خُبسا.» دلم قرص شد. صد تومان پس‌انداز داشتم. پنجاه تومانش را دادم به مادرم و گفتم: «خودد خرجی خونه را باش اداره کُن.» با پنجاه تومان دیگر رفتم تهران تا بروم کارگاه سراجی که از قبل می‌شناختم. وقتی رسیدم، دیدم کارش به هم خورده است. دنیا روی سرم خراب شد. استخاره که خوب آمده بود، پس چه شد؟!

    چند روزی توی تهران دنبال کار گشتم؛ ولی فایده‌ای نداشت. پولم ته کشیده بود. داشتم توی خیابان بوذرجمهری قدم می‌زدم. چشمم خورد به برادران هاشمی. چون حوصلۀ حرف زدن نداشتم، خودم را بین جمعیت قایم کردم تا باهاشان روبه‌رو نشوم. همینطور که می‌رفتم، یکهو صدای سلام‌علیکم شنیدم. برگشتم و دیدم همان دو تا جلویم سبز شده‌اند. آمده بودند تخت‌های مسافرخانه‌ای را تعمیر کنند. صاحبش هم مجانی بهشان اتاق داده بود.

    مسافرخانۀ من هم انتهای همان کوچه بود. اصرار کردند که باهاشان بروم مشهد. هرچه خواستم طفره بروم نشد. بهزور یکیشان دستم را گرفت و بردم طرف مسافرخانه‌شان. یک روز قبل از رفتن به مشهد، آن‌ها رفته بودند بیرون. من نشستم به نماز. بی‌اختیار گریه کردم و بلندبلند از خدا خواستم راهی برایم باز کند. در همین حال بودم که در باز شد و آمدند تو. صدایم را شنیده بودند. یکیشان رفت کتش را از سر میخ آورد و شکافت. پر از پول بود. گفت: «بیا با ما بریم مشهد.

    هروقت پولدار شدی بهمون برگردون.» دوست داشتم بروم مشهد؛ ولی چون پول نداشتم نمی‌شد. بعد گفت: «ما می‌دونیم تو استخاره دوس می‌داری، بیا بریم پیش سید روحانی که از اصفهان اومدس. تو این مسافرخونه، ازش بخوا براد استخاره بیگیرِد. اگه خُب اومِد با ما بیا.» با هم رفتیم و استخاره گرفتیم. باز همان آیۀ «إِنَّا فَتَحْنَا لَکَ فَتْحًا مُبینًا» درآمد. رفتند برایم بلیت گرفتند و همراهشان راهی شدم.