4.7از 5
مشاهده نمونه

باچر

خاطرات خودنوشت سرهنگ آزاده محمدرضا یزدی‌پناه

۷۰٬۰۰۰
خرید
مشاهده نمونه
  • الکترونیکی
  • معرفی کتاب
  • مشخصات کتاب

کتاب باچر شامل خاطرات خودنوشت سرهنگ آزاده محمدرضا یزدی پناه است که به قلم محبوبه‌سادات رضوی‌نیا به نگارش درآمده است.

معرفی کتاب باچر

سرهنگ آزاده محمدرضا یزدی پناه از آزادگان نیروی زمینی ارتش می‌باشد، که خاطرات خود از دفاع مقدس و چگونگی اسارت به دست نیروهای عراقی و رفتار آنها با اسرای جنگی ایرانی را روایت می‌کند. ایشان ده سال از جوانی و عمرش را در زندان‌های مخفی و مخوف صدام گذرانده است.

فهرست کتاب

این کتاب دارای شش فصل با عناوین ذیل است و انتهای کتاب نیز با تصاویر مزین شده است.

دانشکده افسری 
استخبارات دائره الاصطبل
ابوغریب
زندان الرشید
قطع نامه
آزادی 
تصاویر

دانلود کتاب باچر

نسخه الکترونیک این کتاب با استفاده از فایل pdf تولید و عرضه شده است و می‌‍توانید آن را در نرم افزارهای فراکتاب به صورت آنلاین و یا پس از دانلود بدون نیاز به اینترنت مطالعه نمایید.

برشی از متن کتاب باچر

زندان‌های فراوان! این چیزی بود که مجموعۀ ابوغریب را تشکیل می‌داد. ساختمان‌ها همه جنسشان بتن آرمه بود و هر قسمت با دیوارهای بلندی که رویشان سیم خاردار کشیده بودند از بقیه جدا می‌شد. داخل این قسمت‌ها هم، باز فنس‌ها و سیم خاردارها محافظ و محدوده‌شان بودند. در اصلی زندان بزرگ و اتوماتیک بود و موقع قطع برق، نگهبان دو برجک کنار آن به وسیلۀ یک گردونه بازوبسته‌اش می‌کرد. رفت وآمدها کنترل زیادی می‌شدند.

در راه بالاصطبل به ابوغریب، وقتی هنوز چشمم به دیوارهای بلند و پر سیم خاردار و آن در بستۀ بزرگ نخورده بود، از زیر چشم‌بندم با منظرۀ جالبی مواجه شدم. سرم را کمی بالا گرفته بودم و از پنجرۀ بستۀ ماشین حامل اسرا بیرون را تماشا می‌کردم. یک دفعه از کنار عمارت قدیمی نیمه خرابی گذشتیم که عکسش را قبلا در کتاب تاریخ دوران مدرسه دیده بودم. ایوان مدائن که تلی خاک جلوی آن بود، هم عظمت ایرانی خود را داشت و هم با زبان بی‌زبانی می‌گفت: زور و قدرت ماندنی نیست.

برشی دیگر از متن کتاب

فصل دوم استخبارات، دائره الاصطبل

وقتی چشم هایمان را باز کردند خودمان را توی یک پاسگاه عراقی دیدیم. تاریکی شب همه جا را پوشانده بود. با وجود دوری از مرز ایران، معلوم نبود دقیقا کجا هستیم. عراقی ها ما را داخل یک اتاق انداختند و درش را قفل کردند. هنوز چند دقیقه ای نمی گذشت که در باز شد و یک افسر عراقی و چند نظامی دیگر وارد اتاق شدند. به محض دیدن ما هر سه نفرمان را زیر مشت و لگد گرفتند. انگار می خواستند همان لحظه های اول زهر چشم بگیرند. این کارشان که تمام شد، افسر عراقی رو به عبودی کرد و با اشاره به من چیزی پرسید فهمیده بودند او عرب زبان است.

عبودی گفت: می گوید از کدام یگان هستی؟ قبلاً در ارتش به ما آموزش داده بودند در صورت اسارت، غیر از نام و نام خانوادگی درجه و شماره پرسنلی اطلاعات دیگری به دشمن ندهیم. در ر عراقی فقط اسم و درجه ام را گفتم. هر چه بیشتر سؤال پرسید نتیجه ای نگرفت. طفره رفتن هایم باعث شد با یک حالت عصبی پشت سرهم کتکم بزند، ضربه هایش محکم بودند؛ اما تحمل میکردم آن قدر زد و زد تا بالاخره خسته شد. سراغ عبودی و محمد پور رفت میخواست با آزار و اذیت آنها زبانم را باز کند.
این اولین بازجویی اسارت در اولین شب مهر سال ۵۹ بود.

دانلود کتاب باچر