حاج محمد
- معرفی کتاب
- مشخصات کتاب
معرفی کتاب حاج محمد
کتاب حاج محمد، اثر رضا کشمیری؛ روایتی از زندگی مجاهدانه معلم استثنایی شهید حاج محمد میرزا بیگی میباشد.
این شهید عزیز از مبارزین فعال قبل از انقلاب بوده و بعد از پیروزی انقلاب از ارکان اصلی حزب جمهوری اسلامی در شهرستان رفسنجان شد. در کنار فعالیتهای انقلابی و فرهنگی، معلم و مدیری دلسوز برای مدرسه کودکان استثنایی رفسنجان بود زمانی که کارشناس کودکان استثنایی در استان کرمان بود، با زحمات و تلاش فراوان توانست در بسیاری از شهرهای استان کرمان مدرسه کودکان استثنایی تأسیس کند.
بعد از یکسال به مدیریت مدرسه کودکان استثنایی رفسنجان منصوب شد و رشته کودکان نابینا را تأسیس کرد دلسوزی و تلاش مجاهدانه این شهید عزیز برای خدمت به کودکان استثنایی به حدی بود که گاهی از خستگی کار دستش به لرزه میافتاد اما حتی یک قدم عقبنشینی نکرد. بارها به خاطر خدمت به کودکان استثنایی و کمتوانذهنی قید رفتن به جبهه را زد. تا اینکه آذرماه ۱۳۶۵ با سپاهیان محمد (ص) همراه شد و از سه دختر کوچکش دل کند و به جبهه رفت. و در ۲۸ دی ماه ۶۵ مرحله دوم عملیات کربلای پنج به شهادت رسید. به اعتراف همسر و دختران این شهید، او زنده است. همیشه حضورش را حس میکنند و از او کمک میگیرند. درددل و دلتنگی دخترانش را میشنود و جواب میدهد. چه بسیار گرهها که از خانواده و دوستان و هممحلهها باز کرده است. خوابهای شفاف و نورانی و کرامات نقل شده از این شهید بسیار است.
گزیده کتاب حاج محمد
۱. برادر برای برادر
به روایت محمدحسن میرزابیگی برادر شهید
ارزش کتاب
کودکی هشت ساله بودم، عادت داشتم همراه خانواده شبهای تابستان روی سکوی خانه توی حیاط بخوابم. عجیب مزه میداد، شبهای خنک کویر، زیر پتوی گرم و نرم، زیر آسمان پر ستاره، لذتبخش بود و شیرین. آن روز تازه آفتاب درآمده بود، نسم ملایم و خنکی میوزید، هنوز توی رختخواب بودم و خودم را کشوقوس میدادم که صدای مادرم را شنیدم: «بچهها کاکا از تهران اومده، پاشید برید استقبالش.»
خوشحال بلند شدم و دویدم توی هال، سلام کردم و رفتم توی آغوش باز برادر. دیدم چند تا گونی پر از کتاب همراه خودش آورده، داشتم فکر میکردم چطور اینقدر بارش را سنگین کرده، که یکی از گونیها را باز کرد.
دیدم پر از کتابهای کودک و نوجوان است. منتظر بودم چمدانش را باز کند و سوغاتیها را بیرون بیاورد. پیش خودم گفتم حتما یک اسباببازی جدید از تهران برایم خریده است. دو تا کتاب داستان به دستم داد، انگار فکر مرا خوانده بود، با لبخندی شیرین گفت: «حسنجان هر چه غیر از این میخواستم برات بگیرم، به زودی از بین میرفت و بیارزش میشد. اما کتاب بهترین هدیه است و در عین حال دوست همیشگی توست.».. .