4.8از 5

کتاب رویای بیداری(الکترونیک و چاپی)

خاطرات شفاهی خانم زینب عارفی همسر شهید مدافع حرم مصطفی عارفی

۶۰٬۰۰۰
خرید
  • چاپی
  • الکترونیکی
  • معرفی کتاب
  • مشخصات کتاب

معرفی کتاب رویای بیداری

کتاب رویای بیداری نوشته نسرین پرک، روایتگر خاطرات شفاهی خانم زینب عارفی همسر شهید مدافع حرم مصطفی عارفی است. این اثر روایتی است از زندگی زنی که در قلب آشفتگی‌ها و بحران‌های اجتماعی و فرهنگی، پناهگاه امنی برای خانوادهاش ساخت و با عشق و ایثار، مسیر عشق و شهادت را همراهی کرد.

کتاب رویای بیداری بر نقش بی‌بدیل «مادر» و «همسر» در حفظ آرامش و استحکام نهاد خانواده تأکید دارد و نشان می‌دهد چگونه یک زن می‌تواند با ایفای نقش خود، جامعه را در برابر تهاجمات فرهنگی بیمه کند. انتشارات ستاره‌ها در مجموعه «خاطرات شفاهی زنان قهرمان»، می‌کوشد نمادی از زینب‌های عصر حاضر را به نمایش بگذارد. این کتاب برای دختران و بانوان ایرانی نوشته شده است؛ به‌خصوص آنان که در مسیر عشق، ایثار و آرمانگرایی گام برمی‌دارند یا طالب الهام برای ساختن زندگی‌ای عاشقانه و عارفانه‌اند.

گزیده کتاب رویای بیداری 

یک روز آقامصطفی با سه تن از دوستان بسیجی اش به نام های جواد کوهساری، محمد اسدی و محمد جاودانی آمدند خانه. درباره ی درگیری‌های عراق و سوریه صحبت می‌کردند. از رفتن می‌گفتند. قبلا من و آقامصطفی مفصل درباره‌ی این موضوع صحبت کرده بودیم. آقامصطفی مصمم بود به رفتن، اما من هنوز تردید داشتم. آقامصطفی و دوستانش روی مبل‌های داخل هال نشسته بودند و من توی آشپزخانه بودم. سماور را روشن کردم و تا جوش آمدن آب داخل سماور، لیوان ها و قندان‌ها را توی سینی چیدم. سینی چای را گذاشتم روی اُپن و خودم رفتم داخل اتاق. در را کمی باز گذاشتم تا صدای آن‌ها را بشنوم.

آقامصطفی می‌گفت: «به نظر من ما نباید به عنوان یک نیروی عادی آموزش ندیده بریم. نیرویی که فقط بتونه تفنگ دستش بگیره، رفتنش تأثیر چندانی نداره. ما باید اول دوره های آموزشی رو ببینیم، بعد از خود عراقی‌ها نیروی داوطلب جمع کنیم و بهشون آموزش بدیم.»

آقای کوهساری خندید: «هنوز که هیچ ارگانی قصد بردن ما رو نداره. بسیج هم که با ما همکاری نکرد.» آقای اسدی گفت: «ارگان مُرگان که نه، ولی شنیدم مامان جونت بلیط یک طرفه به سرزمین رؤیاها برات گرفته!»

آقای جاودانی گفت: «مبارکه رفیق، از آقای اسدی جلو زدی.» آقای اسدی گفت: «فقط جهت اطلاع دوستان، خانواده برای آقازاده شون کت و شلوار خریدن، قراره به زودی ایشون متحول! ببخشین متأهل بشن!»

آقامصطفی گفت: «من موندم این بَشر به اضافه ی اون دو تا بَشر دیگه ای که اینجا نشستن چرا تن به ازدواج نمیدن؟ به خصوص جناب کوهساری عزیز که اخیرا پدر محترم شون یک ماشین صفر براش خریده و یک طبقه از خونه رو هم به نامش زده، برادر عزیز شما از بیست و چهار سالگی می‌تونستی زن بگیری و نگرفتی تا الان چهار پنج سال تأخیر داری، بجُنب دیر می‌شه.»