مسواک میثم

مامان میثم یک مسواک خوب و قشنگ برای او خریده است؛ اما میثم،انگارامشب نمی‌خواهد مسواک بزند. یک دفعه مسواکِ میثم زبان باز می‌کند و درباره‌ی اهمیت دندان و فایده‌های مسواک زدن بامیثم حرف می‌زند. پس از او، مامان میثم نیز از ثواب مسواک زدن و ارزش آن از نظر پیامبر (ص) سخن می‌گوید.

گزیده کتاب مسواک میثم

میثم شامش را خورد و کم کم می‌خواست بخوابد، اما قبل از خواب باید یک کار مهم انجام می‌داد. او باید دندان هایش را مسواک می زد. او همان‌طور که روی مبل لم داده بود، به مادرش گفت: «مامان نمی‌شود امشب مسواک نزنم؟ خیلی خسته‌ام.»

این کار هر شب او بود. البته آن شب انگار تنبلی سراغ او آمده بود. مامان از آشپزخانه آمد و گفت: «نه عزیزم حتماً باید مسواک بزنی تا خوابت نبرده برو مسواک بزن.»