صفحات کتاب

کنگره

دیویی

کتابشناسی ملی

شابک

سال نشر

<h2>معرفی کتاب شهید محمد بلباسی</h2>
<p>انتشارات شهید کاظمی در <strong>کتاب شهید محمد بلباسی</strong> به سراغ خاطرات و روایت&zwnj;های خانواده، همکاران و دوستان شهید مدافع حرم، محمد بلباسی رفته است. این شهید بزرگوار که در دفاع از حرم اهل بیت (ع) و مقابله با گروه&zwnj;های تروریستی در منطقه &laquo;خان طومان&raquo; سوریه به مبارزه پرداخت، پس از سال&zwnj;ها جهاد و ایثار، به فیض شهادت نائل آمد.</p>
<p>پیکر مطهر ایشان پس از گذشت سال&zwnj;ها و تلاش&zwnj;های فراوان در سال ۱۳۹۹ به وطن بازگردانده شد تا بار دیگر یاد و نام ایشان در دل&zwnj;ها زنده بماند و مسیر ایثار و شجاعت را برای نسل&zwnj;های آینده روشن کند. این کتاب، تصویری نزدیک و صمیمی از زندگی و مبارزات این شهید را در قالب خاطرات دست&zwnj;اول به خوانندگان ارائه می&zwnj;دهد.</p>
<h2>گزیده کتاب شهید محمد بلباسی</h2>
<p dir="RTL"><span lang="FA">سال 1360 بابا و سه تا از عموهایم به جبهه می&zwnj;رفتند. هر بار موقع خداحافظی و رفتن بابا به جبهه، محمد سربند &laquo;یا زهرا(س)&raquo; به سرش می&zwnj;بست، بلوز و کاپشن سبز می&zwnj;پوشید، با تفنگ پلاستیکی پشت&zwnj;سر بابا راه می&zwnj;افتاد و می&zwnj;گفت: &laquo;من رو با خودت ببر! می&zwnj;خوام صدّام رو بکشم&raquo; و به&zwnj;زور، جلویش را می&zwnj;گرفتیم.<o:p></o:p></span></p>
<p class="MsoNormal" dir="RTL" style="text-align: justify; direction: rtl; unicode-bidi: embed;"><span lang="FA">یک بار وقتی عمو مجروح شد و برگشت، یکی-دو شب اول پیش ما ماند. در این مدت، محمد را روی زانوی خودش می&zwnj;نشاند و با زبان کودکانه برایش از جبهه می&zwnj;گفت. محمد ساکت می&zwnj;ماند و با دقت گوش می&zwnj;داد. بعد، شروع می&zwnj;کرد به پرسیدن سؤال. وقت رفتن هم به عمو آویزان می&zwnj;شد که او را با خودش ببرد. عمو علیرضا به او می&zwnj;گفت: &laquo;عمو جون! صبر کن تا بزرگ بشی. باید قول بدی که بری بجنگی و قدس رو آزاد کنی!&raquo;</span></p>

کتابخوان و فروشگاه کتاب

نظرات کاربران و نقد و بررسی شهید محمد بلباسی