صفحات کتاب

کنگره

دیویی

کتابشناسی ملی

شابک

سال نشر

<h2 style="text-align: justify;">معرفی کتاب طلایه&zwnj;دار</h2>
<p data-start="112" data-end="466" style="text-align: justify;"><strong>کتاب طلایه&zwnj;دار </strong>روایتی داستانی از زندگی شهید حسین شکوری، کشتی&zwnj;گیر برجسته و از رزمندگان شجاع دوران دفاع مقدس است. این کتاب تصویری جامع از دو جنبه مهم شخصیت شهید شکوری را به خواننده ارائه می&zwnj;دهد؛ جنبه عمومی او که در انقلاب و دفاع از کشور درخشید و جنبه شخصی و معنوی&zwnj;اش که کمتر دیده شده بود و نشان&zwnj;دهنده ارتباط عمیق او با خداوند بود.</p>
<p data-start="468" data-end="850" style="text-align: justify;">شهید حسین شکوری نمونه&zwnj;ای کامل از ولایت&zwnj;پذیری و تقوا بود؛ کسی که علاوه بر سلامت جسمانی و توان فنی بالا، همواره در مسیر فرمان&zwnj;های رهبر انقلاب گام برمی&zwnj;داشت. او مردی بود که می&zwnj;توانست در پشت میز کارهای فکری و مدیریتی انجام دهد، اما هرگاه عملیات شروع می&zwnj;شد، با شجاعت مثال&zwnj;زدنی در خط مقدم حضور داشت و در نهایت در سال ۱۳۶۱ در عملیات فتح&zwnj;المبین در منطقه دارخوین خرمشهر مورد اصابت ترکش موشک کاتیوشا قرار گرفت و به فیض شهادت رسید.</p>
<h2 style="text-align: justify;">گزیده کتاب طلایه&zwnj;دار</h2>
<div class="bubble hide-name is-out can-have-tail is-group-first is-group-last is-read" data-mid="11688673279" data-peer-id="9113442" data-timestamp="1758040535">
<div class="bubble-content-wrapper">
<div class="bubble-content">
<div class="message" dir="auto" style="text-align: justify;">حسین مشغول آماده کردن گزارش نتیجه مأموریت خانه پاسداران بود که مهدی به همراه مادر و پسری وارد اتاق شد و گفت: &laquo;از طرف برادر سبحانی اومدن با شما کار دارن.&raquo; حسین با احترام و خوش&zwnj;رویی از آن ها استقبال کرد. زن گفت: &laquo;برادر این پسر من سرباز گماشته خونه یکی از این ساواکیای کافر از خدا بی&zwnj;خبر بود با سختی راضیش کردم تا بیاد و گزارش بدیم.&raquo; چرا با سختی؟ پسر سرش پایین بود و حرف نمی&zwnj;زد. به جای او مادر گفت: &laquo;می&zwnj;ترسه میگه تا چند روز دیگه همه چی عوض می&zwnj;شه و ساواکیا بر می&zwnj;گردن سر کارشون.&raquo; حسین لبخندی زد. خودکارش را روی گزارش گذاشت و پوشه را بست.</div>
<div class="message" dir="auto" style="text-align: justify;">مادر با تردید گفت: &laquo;البته من نباید این حرف رو جلوی خودش بزنم؛ اما حق داره. از بس که این نامسلمونا بچه رو اذیت کردن مخصوصاً زن بی&zwnj;رحم این ساواکیه. حاج آقا شما بیا پیراهن پسرم رو بالا بزن، ببین برای شکستن چهار تا استکان نعلبکی چه داغی رو پشتش گذاشته.&raquo;</div>
</div>
</div>
</div>

کتابخوان و فروشگاه کتاب

نظرات کاربران و نقد و بررسی طلایه دار