
#چالش_مرور_نویسی_فراکتاب کتاب 1984 داستان مردی به اسم وینستون اسمیت رو تعریف میکنه که توی یه دنیای خیالی و آخرالزمانی کاملا کنترلشده زندگی میکنه. تو این دنیا، یه حکومت قدرتمند همهچیز رو زیر نظر داره، حتی فکر کردن آدمها رو. به رهبر حزب میگن "برادر بزرگ" و همه باید ازش پیروی کنن. هیچکس حق نداره مخالف فکر کنه یا گذشته رو همونجوری که بوده و خلاف نظر حزب به یاد بیاره، چون همهچی مدام دستکاری میشه. کار وینستون، تغییر دادن گذشته تو ادارهای که به اسم «وزارت حقیقت» معروفه، اما اون کمکم از این وضع خسته میشه. دلش میخواد بدون ترس زندگی کنه، عاشق بشه و حقیقت رو بفهمه. برای همین سعی میکنه قوانین رو زیر پا بذاره و دنبال آزادی بگرده. اما این کار تو دنیای اون با آدمهایی که همه در خدمت حزب و جاسوسن، خیلی خطرناکه. اما کتاب 1984 فقط یه داستان تخیلی نیست، یه هشدار جدیه. درباره اینکه اگه اجازه بدیم حکومتها خیلی قدرت بگیرن و جلوی فکر کردن آدمها رو بگیرن، دنیا ممکنه به چه جای ترسناکی تبدیل بشه. جورج اورول با این داستان بهمون نشون میده که آزادی، حقیقت، و حتی خاطرهها چقدر باارزشن و چطور ممکنه ازمون گرفته بشن. اهمیت خاطرات و حس کردن عواطف توی آزاد بودن، موضوعی که تو کتاب بخشنده هم بهش پرداخته شده و این نشون میده چقدر مهمه. به نظرم این کتاب با اینکه قدیمیه، هنوزم پر از درسه و به درد امروز میخوره. هم از نظر موضوع، هم از نظر حس ترسی که منتقل میکنه. وقتی میخونیش، ممکنه با خودت فکر کنی «نکنه ما هم داریم به همچین دنیایی نزدیک میشیم؟» و همین فکر، باعث میشه بیشتر قدر آزادیهامون رو بدونیم. این مرور برای چالش مرورنویسی فراکتاب بهار نوشته شده.