
کتاب بادیگارد از کاترین سنتر ، یک داستان بامزه و عاشقانه است که میتونه برای مدتی خواننده خودش رو سرگرم کنه . شخصیت اول کتاب دختر جوانی به اسم هانا هست ، هانا علی رغم زن بودن و جثه کوچکی داشتن یک بادیگارد هست اما در اول کتاب ما شاهد این هستیم که تازه مادرش رو از دست داده و شاید نمیدونه چطور باید براش سوگواری کنه . فضای کاری هانا جالبه ، جلساتی که با رئیس و همکار ها دارن و تلاش برای درست انجام دادن کار و ارتقا ، اما داستان از جایی شروع میشه که یک بازیگر خیلی معروف به شرکت اونها درخواست بادیگارد میده ، و رئیس شرکت هانا رو به عنوان بادیگارد جک استیپلتن انتخاب میکنه . در ادامه ما شاهد چالش ها، مشکلات و روابط هانا با همکار هاش هستیم و از طرف دیگه چالش هاش با جک ، اما در این بین جک مجبوره به یک مسافرت بره و هانا برای محافظت از اون مجبور به نقش بازی کردن میشه . روابط جک و خانواده ش و چالش هایی که دارن هم جالبه . یکی از موضوعاتی که در این کتاب توجه من رو جلب کرد نگاهش به عشق و افراد عاشق بود ، خیلی اوقات در رابطه ها طرفین سعی میکنن خیلی چیز ها رو از هم مخفی کنن ،سعی میکنن نقاط تاریک و آزار دهنده زندگی شوت رو پنهان کنن اما در این کتاب ، دو طرف یک جور هایی میشه گفت زخم ها و درد ها شون رو با هم به اشتراک میگذراند و عمیقا همدیگه رو همون طور که هستن میپذیرن . من از خوندن این کتاب لذت بردم ، نمی تونم بگم کتاب خیلی خوبی بود و خوندنش رو هم توصیه نمی کنم بلکه به نظرم این کتاب سلیقه ای هست اگر اوقات فراغت دارید و دوست دارید برای ساعتی سرگرم بشید شاید انتخاب خوبی باشه . این یادداشت رو برای چالش مرور نویسی فراکتاب نوشتم. #چالش_مرور_نویسی_فراکتاب