
کتاب سه شنبه ها با موری داستان مرد جوانی و پیرمردی هست که هر سه شنبه همدیگر رو میبینن و در مورد موضوعات مختلف زندگی صحبت میکنند. موری ، استاد دانشگاهی که همیشه برای شاگردانش چیزی بیشتر از یک استاد بوده ، مردی خوش خلق و با قلبی بسیار بزرگ . فردی کاملا متفاوت از اکثر استاد های دانشگاه . میچ ، مرد جوانی که سال ها پیش شاگرد موری بود . حالا سال ها گذشته و میچ متوجه میشه استادش موری مریض شده ، هر روز ناتوان تر میشه و به زودی خواهد مرد . میچ به سراغ موری میره و تصمیم میگیرن هر هفته ، سه شنبه کلاس شون رو برگذار کنن ، کلاسی که فقط یک شاگرد داره و خبری از نمره ، امتحان یا منبع درسی نیست بلکه فقط اونها راجع به مسائلی مثل خانواده ، عشق ، ازدواج ، پول ، احساسات ، مرگ ، زندگی و .... صحبت میکنن . در کتاب کمی از زمانی روایت شده که میچ دانشجوی موری بود که این بخش ها هم در نوع خودشون جالبن ، گاهی موری خاطره تعریف میکنه ، و گاهی داستان های جالبی در کتاب آورده میشه . گاهی اوقات هم جملات زیبایی از افراد مختلف در کتاب آورده شده . اما این فقط یک داستان فانتزی نیست در طول کتاب واقعا شاهد از بین رفتن جسم موری هستیم ، طوری که بیماری بهش فشار میاره ، ناتوان میشه و برای کوچک ترین کار ها احتیاج به کمک داره ، دارو، هزینه ها ، سختی ها و ... داستان کتاب در واقع ، شرح واقعیت هست و نویسنده کتاب میچ آلبوم، فقط اتفاقاتی که افتاده رو روایت کرده و تمام کتاب واقعی هست . کتاب سه شنبه ها با موری یک کتاب دلنشین ، دوست داشتنی و سرشار از زندگی هست ، کتابی متفاوت از کتاب های دیگه . آثار دیگه میچ آلبوم هم زیبایی و دلنشینی خاص خودشون رو دارن مثل کمی ایمان داشته باش ، یا پنج نفری که در بهشت ملاقات می کنید . این یادداشت رو برای چالش مرورنویسی فراکتاب نوشتم. #چالش_مرور_نویسی_فراکتاب
#چالش_مرور_نویسی_فراکتاب کتاب سهشنبهها با موری خیلی بیشتر از یه خاطرهنویسی یا داستان معمولی و یه کلاس زندگیه. کلاسی که هر هفته سهشنبهها برگزار میشه. ماجرای کتاب از جایی شروع میشه که میچ آلبوم، نویسنده و روزنامهنگار موفق، بعد از سالها یه خبر میشنوه: استاد پیرش، موری شوارتز، به یه بیماری سخت به اسم ALS مبتلا شده، بیماری ضعف عضلانی که کمکم بدن بیمار رو تحلیل میبره و در نهایت از کار میندازه. میچ بعد از دوازده سال، دوباره میره سراغ استادش، استادی که بهش یاد داده انسان بودن چقدر اهمیت داره، موضوعی که میچ چند سالی اون رو تو هیاهوی کار و زندگی فراموش کرده بود. بعد از اولین دیدار، هر سهشنبه میچ به خونهی موری میره و باهاش حرف میزنه. نه در مورد شغل و پول، بلکه دربارهی موضوعاتی مثل مرگ، عشق، بخشش، تنهایی، خانواده و چیزایی که واقعاً تو زندگی مهمن. انگار میچ دوبارهبرگشته به گذشته و سر کلاس دانشگاه، ولی اینبار توی اتاق نشیمن یه پیرمرد مهربون، و درسی که میگیره بهجای نمره، میشه یه تلنگر عمیق به روحش. دقیقا همون چیزی که تو باقی کتابهای آلبوم هم دربارهاش میخونیم. شخصیت موری بهشدت دوستداشتنیه. با اینکه بدنش کمکم داره تحلیل میره و خاموش میشه، ذهن و قلبش با قدرت روشن و در حال کاره و یه جور امید و آرامش توی حرفاش هست که آدم رو تکون میده. اون از مرگ نمیترسه و بیشتر دلش میخواد تا وقتی زندهست، خوب زندگی کنه و چیزی ارزشمند از خودش به جا بذاره. و خب این کار رو میکنه، هم برای میچ، هم برای ما که داریم این کتاب و خاطرات رو میخونیم. برای من قشنگترین بخش داستان، تغییر خود میچ از یه آدم گرفتار و شلوغ به آدمیه که هر هفته برای ملاقات با موری وقت خالی میکنه و یاد میگیره با دلش زندگی کنه. یاد میگیره که نباید فقط دنبال موفقیت دوید، بلکه باید به آدمایی که دوستشون داری توجه کرد، وقت گذاشت و بهشون گوش داد. موری یه جایی از کتاب، حرف قشنگی به میچ و همسرش زد که هنوز بعد از سالها یادمه: "هیچ وقت فکر نکن که تو یه موجی که با برخورد به صخرهها نابود میشی، به این فکر کن که تو قسمتی از اقیانوسی." در کل، سهشنبهها با موری یه کتاب ساده ولی با مفاهیم عمیقه. از اون کتابها که میتونه دیدتون رو به زندگی عوض کنه. پیشنهاد میکنم هر کسی که گاهی تو شلوغی دنیا گم میشه، یه بار حتماً بخونتش. شاید کمک کنه دوباره خودشو پیدا کنه. راستی از این کتاب، یه فیلم هم ساخته شده که دیدنش خالی از لطف نیست. این مرور برای چالش مرورنویسی فراکتاب بهار نوشته شده.