
#چالش_مرور_نویسی_فراکتاب کتاب بینایی، دنبالهای بر کتاب کوری از همین نویسنده است. تو بینایی، ما دوباره وارد همون دنیایی میشیم که تو داستان کوری دیده بودیم، اما چند سال بعد از اون ماجرا. اما این بار داستان نه دربارهی از دست دادن بینایی، بلکه دربارهی بیاعتمادی مردم به دولت و فروپاشی سیاسی حرف میزنه. داستان سالها بعد از رویدادهای کوری اتفاق میافته. حالا مردم اون شهر بینام، توی یه انتخابات، یه کار عجیب میکنن: بیشترشون رای سفید میدن. به جای مخالفت و رأی منفی، انگار دارن میگن «ما به کل این سیستم اعتماد نداریم». دولت اولش فکر میکنه این ماجرا اتفاقی بوده، ولی وقتی دوباره انتخابات برگزار میکنن و باز هم مردم رای سفید میدن، وحشت میکنن. برای اینکه علت رو بفهمن، شروع میکنن به تحقیق، بازجویی و در نهایت سرکوب. بهجای اینکه خودشون رو اصلاح کنن، مردم رو متهم میکنن. اینجا درست همونجاست که دوباره «زن دکتر» از داستان کوری وارد میشه، و حضورش دوباره مثل نوری تو دل تاریکیه. کتاب بینایی برخلاف کتاب قبلی که خودخواهی و منفعت طلبی انسانها رو نقد میکرد، یه نقد قوی به سیاستمدارها، سیستم قدرت، و بازیهایی که با ترس مردم میشه. ساراماگو این کتاب رو خیلی زیرکانه و با نیشوکنایه نوشته. سبک نوشتاریش مثل کوری خاصه: بدون اسم شخصیتها و مشخص کردن گوینده دیالوگها. چیزی که تو این کتاب بیشتر به چشم میاد، اون فضای طنز تلخ و خفقان شدیده که نشون میده چقدر آدمها میتونن از چیزی که نمیفهمن بترسن و چطور حکومتها از این ترس برای کنترل مردم استفاده میکنن. من فکر میکنم بینایی، برعکس ظاهر سادهش، کتابیه که تو رو مجبور میکنه به نقش خودت تو جامعه فکر کنی. کتاب رو به اندازه کوری دوست نداشتم و به دلم ننشست. این مرور برای چالش مرورنویسی فراکتاب بهار نوشته شده.