
#چالش_مرور_نویسی_فراکتاب کتاب کوری یه داستان عجیبه که توش مردم یه شهر بینام، یکییکی دچار یه نوع کوری عجیب میشن. نه اون مدل کور شدن که همهچیز سیاه میشه، بلکه همهچیز رو سفید میبینن. اولش فقط یه نفر کور میشه، بعد آدمهایی که باهاش در تماس بودن، بعد هم کل شهر. دولت برای اینکه جلوی پخش شدن این بیماری رو بگیره، همهی کورها رو توی یه آسایشگاه متروکه قرنطینه میکنه. ولی اوضاع خیلی زود از کنترل خارج میشه. داستان از زبون دانای کل روایت میشه، ولی تمرکز خاصی روی «زن دکتر» هست؛ تنها کسی که کور نمیشه ولی وانمود میکنه نابیناست تا بتونه کنار شوهرش بمونه. اون میشه چشم بقیه، و تو این دنیای بیقانون و تاریک، سعی میکنه بقیه رو نجات بده. کوری تو این کتاب فقط یه بیماری نیست؛ یه نماده. نمادی از اینکه وقتی وجدان و اخلاق نباشه، وقتی انسانها فقط دنبال نفع خودشون باشن، حتی بینایی هم به کار نمیاد. جامعهای که دچار خودخواهی و بیتفاوتی شده، کمکم فرو میریزه. چیزی که بیشتر از همه تو این کتاب واسم جالب بود، این بود که چقدر رفتار آدمها تو شرایط بحرانی واقعی و تلخ نشون داده شده. چقدر زود ممکنه انسانیت از بین بره و چقدر حفظ کردنش سخته. کوری کتابیه که نمیتونی راحت ازش رد بشی، نه بهخاطر سبک نوشتار خاص و متفاوتش، که بدون اسم شخصیتها و حتی علامتگذاری گفتوگوهاست، چون یه آینه از خودمون و جامعه است. وقتی تمومش میکنی، تا مدتها فکرت درگیرشه و بهش فکر میکنی. کوری از اون کتابهاست که برای فهمش، باید بیشتر از یکبار بخونیش. این مرور برای چالش مرورنویسی فراکتاب بهار نوشته شده.