
«نون و القلم»؛ قصهای از سیاست، سادهلوحی و سرنوشت بذار از همین اول یه چیزی رو روشن کنم: نون والقلم اون کتابیه که وقتی تمومش میکنی، یه لبخند تلخ میمونه گوشه لبت و هزار تا سوال تو ذهنت. نویسندهش هم کسی نیست جز جلال آلاحمد، همون روشنفکری که قلمش مثل تیغ عمل میکنه؛ نرم ولی عمیق. این کتاب رو انتشارات مجید چاپ کرده و حالوهوای کلیاش طنز سیاهه؛ یعنی با خنده تلخ میخوری. من این کتاب رو وقتی دست گرفتم که دنبال یه داستان متفاوت از ایران قدیم میگشتم. یه چیزی که هم قصه داشته باشه، هم حرف. و خب، دقیقاً همون چیزی بود که دنبالش بودم. قصه از اونجایی شروع میشه که یه فرقهی صوفیطور، با کلی ادعای معنویت و نجات مردم، علیه حکومت وقت شورش میکنه و قدرت رو میگیره. اولش همه چی خوبه، مردم شاد، حکومت تازه، اما کمکم معلوم میشه که ادارهی شهر با ذکر و ورد و نعرهی عرفانی پیش نمیره! عدالتخواهی روی کاغذ آسونه ولی در عمل... یه غول بیشاخودم میشه. بزرگترین نقطهقوت کتاب برای من زبان و نثر جلال بود. اینقدر صمیمی، بومی و بازیگوشه که انگار داره کنار سفرهی چای مینشینه و قصهشو میگه. شخصیت چوپان سادهدل قصه – که بهنوعی راوی هم هست – با اون کلهی کچل و پوست خیکی که به سر میکشید، برام از همه شیرینتر بود. یه آدم بیادعا که از بیرون گود نگاه میکرد و شاید بیشتر از همه، میفهمید چه خبره. اما چیزی که بیشتر از همه تو دلم نشست، پیام زیرپوستی کتاب بود: اینکه هر قدرتی، حتی اگه با نیت خوب بیاد، اگه مراقب خودش نباشه، تبدیل میشه به همون چیزی که قبلاً باهاش جنگیده. یه جمله از کتاب که هنوز تو ذهنم مونده اینه: «در روزگاری که همه از نوشتن مینالند، آنکه نمینویسد شاید سالمتر بماند.» در نهایت باید بگم که نون والقلم یه آینهست؛ برای حاکمان، مردم، روشنفکرا و حتی خود ما که گاهی یادمون میره تغییر از خودمون شروع میشه. این متن را برای #چالش_مرور_نویسی_فراکتاب نوشتم.