
کتاب خوب و قابل تاملی است ، توصیه میشود خوانده شود .
کتابی بسیار قابل تامل اصلا فکر نمیکردم جانبازان قطع نخاع اینقدر مشکلات داشته باشن و درد و رنج رو تحمل کنن به این همه صبر و استقامت خودشون و خانوادشون غبطه خوردم امیدوارم بتونیم راهشون رو ادامه بدیم و اون دنیا شرمندشون نشیم.
خوبه
واقعا باید از جانبازان و خانواده های صبورشون درس توکل و صبر و استقامت گرفت. خیلی بهره بردم از این کتاب و داستان زندگی این شهید مقاوم، مادر فداکار ایشان و همچنین همسری که با وجود جانبازی ایشان خودشان پیش قدم برای ازدواج شدند.
به همه توصیه میکنم این کتاب رو حتما بخوانند درس صبر و بزرگی و زندگی است.
عالی بود،صبوری مادر و سختی هایی که حاج حسین در ره عشق کشید وخم به ابرو نیاورد، زنی که برای خدمت به جانباز و رسیدن به حسین یک سال مقاومت کرد و بالاخره موفق شد
عالی...
چه مادرهایی داشتیم ومن نمیدونستم...چقدر زحمت کشیدن چهرزمنده هایی داشتیم با جون ودل جنگیدن چه دخترهایی داشتیم اینقدر از خود گذشته و قدر دان جانبازان واقعا این قسمت ازدواج اعظم و حسین خیلی برام عجیب بود...اشک ریختم چه عشقی😭
با غیرت و شجاعت و دلیری رفتهای برای کشور و دینت بجنگی حالا قطع نخاع افتادهای روی تخت آن هم از گردن برای خاراندن سرت نیازمند دیگرانی چه رسد به امور دیگر ... چه امتحان عظیمی که کم نیاوری و لب به ناشکری باز نکنی! حاج حسین سخت محتاج دعای خیرت هستم. 17 سال از بهترین سالهای عمر جوانت که قاعدتا باید دانشگاه رفتن و دامادی و بچهدار شدنش را ببینی، شاهد ذره ذره آب شدنش هستی و عاشقانه و خالصانه تیمارش میکنی، چه صبر عظیمی داشتی شهلا بانو! خدا قبول کند از تو ای همه رنج و صبوری را ... اما شما اعظم خانم! راستش را بخواهید اصلا درکتان نمیکنم! چرا باید یک دختر 21 ساله خودش برود بنیاد شهید و بگوید من میخواهم همسر یک جانباز قطع نخاعی بشوم آن هم قطع نخاع گردن!؟ چه ایمانی داشتی که آنقدر در راهت مصمم بودی و آخر هم حرف خودت را به کرسی نشاندی!؟ چقدر زندگی عاشقانهی شما با حاج حسین برای نسل امروز ما عجیب و غریب است ... تب ناتمام روایت زندگی خانم شهلا منزوی مادر جانباز شهید حاج حسین دخانچی. در تمام سطرهای روایت سختیها و رنجهای این جانباز و خانوادهاش از خودم میپرسیدم: مگر میشود!؟ آخر چطور 17 سال در تب ناتمام بسوزی و بعد هم بگویی برای من شفا نخواهید من با خدای خودم معامله کردم ... زندگی امروزم را مدیون چه شیرمردان و شیرزنانی هستم. کاش روسفید باشم ...
سلام و نور کتاب تب ناتمام رو خوندم همون اول بگم که من مثل سایر دو ستان نمیتونم یه جمله ی ادبی وزیبا در مورد اون چه که خوندن در این کتاب بگم در واقع زبانم قاصره از گفتن خوبی های کتاب ؛با این وجود من در این کتاب چقدر صبوری ها دیدم چقدر از خود گذشتگی ها موجود بود . چیزی که خیلی به چشمم اومد صمیمیت این خانواده باهم بود چه تربیت قشنگی شده بودند که برادرا باهم و برای هم از خودشون میگذشتند .صبوری ها و تلاش های شهلا خانم رو برای خودم ترسیم میکردم و روح بلند اعظم خانم همسر حسین آقا اینها همه برای من درس زندگی بود ان شاءالله که شهید کمکم کنن و من هم این صبوری ها و روح بلند رو در زندگیم به میدان بیارم .
تب ناتمام از آن دست کتابهاییست که وقتی تمام می شود دلت میگیرد، دلت تنگ میشود. آنقدر با شخصیت ها زندگی کرده ای و با اشک و لبخندهایشان دل عجین ،که وقتی تمام می شود گویی که جانت می رود🥺🥺🥺 تکه ای از قلبت را میان سطرهای کتاب جا میگذاری و کتاب را میبندی😭 خداحافظ حاج حسین دخانچی دعایمان کن در این مسیر خداوند به دل ماهم همان نظری را کند که به دل شهلا بانو و اعظم بانوی قصه ی شما کرد. 💐 چقدر دلم گرفت از تمام شدنش😭
سلام. این حجم از فداکاری و صبوری مادر شهید و ایثار همسر شهید و صبر و تحمل خود شهید و اخلاق خوبشون خیلی برام عجیب و جالب بود. متن کتاب هم انقدر دلنشین بود که بعد از تمام شدنش، حس دلتنگی بهم دست داد
خیلیی خوب بود عاشقانه هایی که کمتر جایی میشه دید
سلام . این شهید بزرگوار و خانوادشون بالاخص مادر صبورشون مصداق بارز راضی به رضای خدا بودند.
شبی که کتاب رو شروع کردم، نتونستم تا تموم شدنش گوشی رو زمین بذارم لحن کتاب جذاب و خواندنی و ملموسه روایت واقعی و زیباست و واقعا اشک و لبخند توأم رو با کتاب چشیدم یکی از عوامل جذابیت کتاب متفاوت بودن کتابه حتما توصیه میکنم
کتاب واقعا عالی بود و من ظرف مدت 2 روز اونو تموم کردم انقدر شیرین و جذاب بود و نثر روان و ساده داشت وقتی شهلا خانم برای همه اهل خانواده غذای جدا میپخت واقعا من رو حیرت زده میکرد مخصوصا با قطع نخاع بودن حسین و سختی هاش یا هنگامی که از صبح الطلوع تا نصف شب مهمان برای دیدن حسین می اومد و مادرشون هیچ گله ای نداشتن یا هنگامی که اعظم به سختی تونست با حسین ازدواج کنه. اینکه آدمای زیادی برای پس گرفتن کشور از دست دشمن تلاش کردند و شهید یا مجروع یا اسیر شدند اونا به سختی تونستن کشور رو از دست دشمن نجات بدند پس بهتره ما هم راه اون بزرگواران رو ادامه بدیم . من هنگام خوندن حس میکردم داخل خونشون هستم و شاهد روایاتی که اونجا می افتاد بودم و خودم رو جزئی از اونا میدیدم خدا همه شهدا رو رحمت کنه🌷
نکته جالب کتاب تلاش مادر خانواده و اینکه اینقدر عشق واز خودگذشتگی داشت در برابربچه هاش و عشق و صبوری در برابر همسرش یاد گرفتم که قوی تر عمل کنم و اینکه مثل شهلا خانم طوری باشم که نقطه اتکا خانواده ام باشم بعد از خواندنش آدم احساس می کرد عشق به خانواده اش چند برابر شده است به امید اینکه مادران سرزمینم با خواندن این کتاب استوار تر گام بردارند و یاوران بهتری برای آقا صاحب الزامات تربیت کنند
وقتی طفل کوچکمان تب میکند آن هم به مدت چند روز،چقدر دستپاچه میشیم.. حکایت مادری صبور با تب های چند ساله و ناتمام فرزندش.....
قسمت روضه خوانی ها خیلی زیبا بود. صبور بودن توکل وعاشق خدا وخانواده بودن. خیلی خوشحال بودم که این توفیق نصیبم شد که کتاب را بخونم خیلی زیبا وروان تعریف شده بود بااینکه خانواده غصه دار وضعیت حسین بودندولی حس میکنی خیلی شاد بودند خدا رحمتش کنه انشاالله بتونیم که راه آنها را ادامه بدیم
قلبم از این همه سختی که شهید و خانوادهشون متحمل شدن درد گرفته 😭 چطور میتونم یک لحظه از این درد و رنجها رو جبران کنم؟ چطور میتونم ادای دین کنم؟ این کتاب جزء اولین کتابهایی بود که درمورد یک جانباز قطع نخاع گردنی میخوندم واقعاً متاثر شدم، اصلاً نمیتونم احساسم رو نسبت به لحظات پر التهاب این خانواده بیان کنم، چه برسه به این که خودم را جای خانواده شهید بگذارم. 🥺 چرا دست یازم چرا پای کوبم مرا خواجه بی دست و پا می پسندد...