صفحات کتاب

کنگره

دیویی

کتابشناسی ملی

شابک

سال نشر

<p><strong>کتاب شهید نوید</strong>، مجموعه&zwnj;ای از روایت ها، از زبان خانواده، دوست و <strong>همسر شهید نوید صفری</strong>، دست در دست هم گذاشته اند تا آرزوهای جوان هم نسل و هم روزگار خودمان را بهتر بشناسیم. <strong>کتاب شهید نوید صفری</strong> نوشته ی مرضیه اعتمادی می&zwnj;باشد و <a href="https://www.faraketab.ir/person/9160-%D8%A7%D9%86%D8%AA%D8%B4%D8%A7%D8%B1%D8%A7%D8%AA-%D8%B4%D9%87%DB%8C%D8%AF-%DA%A9%D8%A7%D8%B8%D9%85%DB%8C">انتشارات شهید کاظمی</a> آن را چاپ و روانه ی بازار کتاب کرده&zwnj;است.</p>
<ul>
<li><a href="#h_5442130522641689250768804">معرفی کتاب شهید نوید</a></li>
<li><a href="#h_9121774475951689250786088">خلاصه کتاب شهید نوید</a></li>
<li><a href="#h_42198124211511755350899259">کتاب شهید نوید صفری pdf</a></li>
<li><a href="#h_67483216512931755350903876">خرید کتاب شهید نوید صفری</a></li>
</ul>
<h2 id="h_5442130522641689250768804">معرفی کتاب شهید نوید صفری</h2>
<p>نویسنده نوشتن از <strong>شهید نوید</strong> را در مقدمه کتاب اینگونه توصیف می کند:<br>&laquo;کلید یکی از باغ های بهشت را گذاشته بودند توی دست های من و زیر گوشم گفته بودند: یه چند ماهی پیشت بمونه! چه کار باید می کردم؟ جز اینکه هر روز با احترام، کلید را بردارم و در باغ را با سلام و صلوات باز کنم و چند ساعتی زیر سایه ی خاطرات و دست نوشته های شهید نوید بنشینم و روایت هایی که شنیده و دست نوشته هایی که خوانده بودم را برای آدم هایی که دور تا دورم نشسته بودند، با دلهره تعریف کنم. &nbsp;چرا دلهره؟ از تمام شدنش می ترسیدم. از این که بیایند و کلید باغ را ببرند. از این که آدم های عزیزی که هر روز در آن بهشت امانی، با حوصله به خاطرات آقا نوید گوش می دادند را با تمام شدن خاطرات، دیگر نبینم. مثل آدمی که خواب شیرینی می&zwnj;بیند و مدام نگران بیدار شدن است.<br><span><strong>کتاب نوید صفری</strong> </span>که بین دست های مبارک شماست، حاصل همان اقامت چند ماهه ی من در بهشت است و البته مصاحبه های قبل از آن اقامت رویایی. هر روایتش را برای عزیزی تعریف کرده ام که شاهد و ناظر بودنش اجازه نداده کلمه ای به جز حقیقت آن چیزی که شنیده ام و دست نوشته ای از <strong>شهید نوید</strong> که خوانده ام را بیاورم.&nbsp;<br>حالا فقط می خواهم رازی را با شما که خواننده این کتاب هستید در میان بگذارم: کلید آن باغ را هنوز تحویل نداده ام. لابه لای صفحات کتاب را که بگردید پیدایش می&zwnj;کنید! بله، شما هم می توانید هم صحبت آدم های عزیز آن باغ شوید و خودتان را به مهمانی با شکوه معارفه ی <strong>شهید نوید</strong> دعوت کنید.</p>
<h2 id="h_9121774475951689250786088">خلاصه کتاب شهید نوید</h2>
<p><strong>کتاب شهید نوید</strong> روایت زندگی پر از خیر و برکتی است که شانزده تیر سال هزار و سیصد و شصت و پنج در محله ی تهران پارس تهران، آغاز می&zwnj;شود و صحنه&zwnj;ی آخرش، در دل صحرای بوکمال سوریه، رقم می خورد. همان طور که خود <strong>شهید نوید صفری</strong> آرزو کرده بود. همان طور بی سر، همان طور بی سامان.<br>این کتاب دارای سه فصل و یک فصل ضمیمه به شرح زیر می باشد:<br>فصل اول با عنوان همراه با روایت پدر و دوست <strong>شهید نوید</strong> همراه است.<br>فصل دوم، هم نفس با روایت مادر و خواهر شهید شکل گرفته است.<br>و فصل سوم با عنوان هم قدم با روایتگری همسر شهید تمام کننده کتاب می باشد.<br>در فصل چهارم عکس هایی از شهید ضمیمه کتاب شده است.</p>
<h3>فهرست کتاب</h3>
<p>مقدمه&nbsp;<br>فصل اول: همراه&nbsp;<br>به روایت پدر و دوست<br>روایت اول&nbsp;<br>روایت دوم&nbsp;<br>فصل دوم: همنفس&nbsp;<br>به روایت مادر و خواهر<br>روایت سوم&nbsp;<br>روایت چهارم&nbsp;<br>روایت پنجم<br>روایت ششم&nbsp;<br>روایت هفتم&nbsp;<br>فصل سوم: همقدم&nbsp;<br>به روایت همسر<br>روایت هشتم&nbsp;<br>روایت نهم&nbsp;<br>روایت دهم&nbsp;<br>روایت یازدهم&nbsp;<br>روایت دوازدهم&nbsp;<br>روایت سیزدهم&nbsp;<br>فصل تصاویر</p>
<h2 id="h_2894372187291689250792814">برشی از متن <span>کتاب</span></h2>
<p>خیلی وقت ها که توی هال می نشینم، به جای خالی نوید نگاه می&zwnj;کنم، می&zwnj;روم توی فکر و خیال همان روزها. یادش به خیر! یک بار نشسته بودیم کنار هم. میوه می خوردیم و اخبار می دیدیم. خبر بازگشت پیکر شهدا را پخش می کرد. من گفتم: &laquo;ببین دسته گل مردم سالم رفته حالا یه تیکه استخون برگشته.&raquo; یک تکه سیب را زد سر چاقو و گرفت سمت من. گفت: &laquo;نه بابا نگو یه تیکه استخون، این شهدا ماندگارن، اثری که برای حفظ اسلام دارن، هیچ وقت از بین نمیره، همین استخون خیلی باارزشه.&raquo;<br>چشم وچراغ خانه بود. همه دوستش داشتیم. منتی نیست آقاجان، ولی ما روغن ریخته را نذر امامزاده نکردیم. سوگلی خانه را فدای شما کردیم. کوچکترین پسرم بود، ولی مدیریت خانه دستش بود. همه حرفش را قبول داشتیم. رضا، برادر بزرگش وقتی به مشکلی برمی خورد میرفت توی اتاق نوید و با او مشورت می کرد. خواهرش همین طور.<br>من و مادرش همین طور. اصلاً خرید وسایل خانه را هم بدون مشورت با نوید انجام نمی دادیم. حتی وقتی سوریه بود و وسیله ای می خواستیم بخریم عکسش را برایش می فرستادیم. برای ورودی حیاط خانه ی شمال که موزائیک خریدم، سوریه بود. عکس گرفتم و برایش فرستادم. همه ی کارهای قبلی خانه را با هم انجام داده بودیم، فقط مانده بود همین موزائیک ورودی. دلم می خواست این آخری را هم با هم انتخاب کنیم. نمی&zwnj;دانستم که دیگر قرار نیست برگردد و روی موزائیک ها قدم بگذارد.</p>
<h2>همسر شهید نوید صفری</h2>
<p><strong>مریم کشوری</strong> همسر <strong>شهید نوید صفری</strong>، درباره زندگی خود چنین می گوید:&laquo; سال ۱۳۸۳، من یکی از درس خوان ترین دانش آموزان کلاس بودم. همه ی فکر و ذکرم این بود که بهترین رتبه را برای کنکور بیاورم و بالاترین رشته قبول شوم. پدر و مادرم به درس خواندن ما اهمیت می دادند. دلم می خواست جواب زحمت هایشان را با یک رتبه ی آبرومند بدهم. شب هایی که به سروکله زدن با تست ها و کتاب های کنکور گذشت نتیجه ی خودش را داد. بهترین رتبه ی مدرسه سهم من شد: ۹۵۳. عددی که من را نشاند سر کلاس ترم اول مهندسی کامپیوتر دانشگاه صنعتی اصفهان.</p>
<p>شهری که یک گلستان شهدای باصفا داشت که هفته ای دو سه بار بعد از کلنجار رفتن با درس ها می شد دل تنگی دوری از خانواده و دل شوره های جوانی را بزنی زیر بغلت و بیایی کنار سنگ های پر از زندگی و حرفش بنشینی و وقتی بلند می شوی دیگر نه دلی تنگ مانده باشد و نه خاطری آشوب. آشنایی با شما و دنبال سرش با آدم هایی که دلشان می خواست شبیه شما باشند، دعای مستجاب مادرم بود. همیشه وقتی می گفتم: &laquo;مامان برام دعا کن،&raquo; می گفت: &laquo;مامان جان دعا می کنم برات. همیشه دعا می کنم خدا بچه های من رو از شر دخترای بد و پسرای بد حفظ کنه.&raquo; خدا خواهش مادرها را بی جواب نمی گذارد. همین شد که آن روز توی اتوبوس وقتی که داشتیم می آمدیم سر مزار شما، خیلی اتفاقی سه تا از دخترخانم های هم تیپ خودم را دیدم که دنبال یک هم اتاقی می گشتند و چه پیشنهادی برای من بهتر از این بود؟! ...</p>
<h2 id="h_42198124211511755350899259"><span>کتاب شهید نوید صفری pdf</span></h2>
<p><strong>دانلود کتاب شهید نوید صفری</strong> نسخه الکترونیک و <strong>خرید کتاب شهید نوید</strong> نسخه چاپی را از فراکتاب با تخفیف ویژه انجام دهید.</p>
<h2>زندگی نامه شهید نوید صفری</h2>
<p><strong>شهید نوید صفری</strong> متولد ۱۶ تیرماه سال ۱۳۶۵ بود. او یکی از پاسداران مستشار در سوریه و از دوستان و همرزمان شهیدان سعید علیزاده و رسول خلیلی بود. دو برادر و یک خواهر داشت. تازه داماد بود . در آستانه برگزاری مراسم عروسی بود که به فیض شهادت رسید. بسیار اهل زیارت بود .سال ۹۴ وارد جبهه&zwnj;های سوریه شد.از همان ابتدا روحیه شهادت طلبی داشت. در کارهای خیر پیشقدم بود و تلاش می&zwnj;کرد برای بچه&zwnj;هایی که دنبال کار بودند کاری دست و پا کند. در کارهای خیر پیشقدم بود و تلاش می&zwnj;کرد برای بچه&zwnj;هایی که دنبال کار بودند کاری دست و پا کند.<br><strong>شهید نوید صفری</strong> در سومین مأموریتش در مردادماه ۹۶ به سوریه رفت. بعد از مدتها حضور مجاهدانه و مستشاری در مناطق مختلف سوریه برای دفاع از حریم اهل بیت علیهم السلام در عملیات آزادسازی شهر بوکمال در استان دیرالزور سوریه در هجدهم آبان سال ۹۶ مصادف با اربعین حسینی به فیض شهادت رسید. به دلیل آزاد نبودن منطقه پیکرپاکش بیست روز بعد از شهادت تفحص و شناسایی شد . پنج آذر ۹۶ به ایران بازگشت و طبق وصیتش ابتدا در حرم حضرت علی&zwnj;بن&zwnj;موسی&zwnj;الرضا طواف داده شد و در بهشت&zwnj;زهرای تهران در جوار مزار شهید مدافع حرم رسول خلیلی که ارادت بسیاری به ایشان داشت به خاک سپرده شد. جایی که حالا چند سالی است قرارگاه عاشقان است : قطعه ۵۳ ردیف ۸۶ شماره ۴</p>
<h3>کرامات شهید نوید صفری</h3>
<p>شهید در یکی از دست نوشته هایش نوشته است: &laquo;زیارت عالی و پرفیض زیارت عاشورا را بخوانید از طرف من و به ارباب ابراز ارادت کنید. آه که تمام حسرتم این است که چقدر دیر فهمیدم زیارت عاشورا چیست و حیف که فقط روزی یک مرتبه نصیبم نشد و بدانید هرکه ۴۰ روز عاشورا بخواند و ثواب آن را هدیه بفرستد، حتما تمام تلاش خود را به اذن خدا خواهم کرد تا حاجت او را بگیرم و اگر نه در آخرت برای او جبران کنم. حتی یک عاشورا هم قیامت می&zwnj;کند با روضه ارباب از زبان مادر و خواهرش. ان&zwnj;شاءالله شرمنده شما نباشم.&raquo;</p>
<h3>نحوه شهادت شهید نوید صفری</h3>
<p>دوست <strong>شهید صفری</strong> از نحوه شهادت او چنین می&zwnj;گوید: در زمان شهادت نوید، رزمنده ایرانی دور و برش نبوده که روایت دقیقی از شهادتش داشته باشیم اما آن چیزی که گفته می&zwnj;شود این است که بچه&zwnj;های سوریه تعریف کرده&zwnj;اند که نوید و یکسری از بچه&zwnj;های سوریه در محاصره بودند، وقتی از محاصره در آمدند به سمت البوکمال در حال پیشروی بودند که تیر خورده و به شهادت می&zwnj;رسند.</p>
<p>یکسری دیگر هم گفتند که وقتی نوید تیر خورد شهید نشد، به اسارت درآمده و در اسارت شهید شد. دقیق نمی&zwnj;دانیم چه شده است. سوری&zwnj;ها پیکر او را بعد شهادت دفن می&zwnj;کنند. منطقه که آزاد شد. چند روز گذشته بود که پیکر نوید را تفحص کرده و باز می&zwnj;گردانند. تقریبا از اربعین دیگر از نوید بی خبر بودیم و زمزمه شهادتش پخش بود.</p>
<h3>مزار شهید نوید صفری</h3>
<p>وی در بهشت&zwnj;زهرای تهران در جوار مزار شهید مدافع حرم رسول خلیلی که ارادت بسیاری به ایشان داشت به خاک سپرده شد. جایی که حالا چند سالی است قرارگاه عاشقان است: قطعه ۵۳ ردیف ۸۶ شماره ۴</p>
<h3>خاطرات شهید نوید صفری</h3>
<p>از شهید نوید صفری خاطرات زیادی نقل شده است که در کتابی به نام خودش جمع آوری و تدوین شده و به چاپ رسیده است.</p>
<h2 id="h_67483216512931755350903876"><span>خرید کتاب شهید نوید صفری</span></h2>
<p><span>نسخه چاپی این کتاب را از طریق سایت یا نرم افزار فراکتاب با تخفیف خریداری کنید.</span></p>
<p><img src="https://file1.cdn.faraketab.ir/content_file/img2023/6/خرید کتاب شهید نوید.jpg" width="70%" alt="خرید کتاب شهید نوید" style="display: block; margin-left: auto; margin-right: auto;"></p>
<p>مشخصات <strong>کتاب شهید نوید</strong> را در جدول زیر آورده شده است:</p>
<table class="table table-striped">
<tbody>
<tr>
<td colspan="2"><strong>مشخصات</strong></td>
</tr>
<tr>
<td><strong>ناشر:</strong></td>
<td>روایت فتح</td>
</tr>
<tr>
<td><strong>نویسنده:</strong></td>
<td>مرضیه اعتمادی</td>
</tr>
<tr>
<td><strong>تعداد صفحه:</strong></td>
<td>208</td>
</tr>
<tr>
<td><strong>موضوع:</strong></td>
<td>روایتی از زندگی شهید مدافع حرم نوید صفری</td>
</tr>
<tr>
<td><strong>قالب:</strong></td>
<td>الکترونیک، صوتی و چاپی</td>
</tr>
</tbody>
</table>
<p></p>

شهید نوید

مرضیه اعتمادی

پیمان غریب پناه

زهرا فراهانی

انتشارات شهید کاظمی

<h2>معرفی و تاریخچه انتشارات سماوا</h2>

<p><strong>انتشارات سماوا</strong> که به عنوان نشر صوتی زیر مجموعه سوره مهر با عنوان &quot;گروه فرهنگی هنری سماوا&quot; فعالیت می کند، از سال 1399 در زمینه تولید محتوای صوتی کار خود را آغاز کرد.<br />
سماوا تا به حال بیشتر از 200 عنوان کتاب صوتی و همچنین 50 پادکست و 4 سریال صوتی را تولید کرده است. این مهم در نتیجه همکاری با گروهی از برترین و شناخته شده ترین گویندگان رادیو، تلوزیون، سینما و تئاتر میسر شد که همگی در گروه های تخصصی اقدام به تولید و تدوین آثار صوتی کرده اند.</p>

<p>&nbsp;</p>

<h2>موضوعات و حوزه فعالیت نشر سماوا</h2>

<p>آثار نشر سماوا محدود به یک حوزه خاص نمی شود و می توان از این ناشر صوتی، کتاب ها و محتواهای گوناگونی را شنید اما از نظر نسبت آثار می توان گفت که بخش بیشتر از محتواهای تولیدی این ناشر صوتی مربوط به حوزه انقلاب اسلامی، دفاع مقدس، دین و مذهب، سیاست و... است.</p>

<p>&nbsp;</p>

<h2>کتاب های انتشارات سماوا</h2>

<p>از مهمترین و معروف ترین کتاب های انتشارات سماوا می توان به: &laquo;رئیس زندگی خودت باش&raquo;، &laquo;برادر انگلستان&raquo;، &laquo;برخورد&raquo;، &laquo;شاه کشی&raquo;، &laquo;مجموعه کتاب های داستانی کهن&raquo; و... اشاره کرد.</p>

<p>&nbsp;</p>

<h2>جوایز، اقدامات و افتخارات سماوا</h2>

<p>&bull;&nbsp;&nbsp; &nbsp;برگزاری 2 دوره جشنواره استعدادیابی گویندگی (گوینده&zwnj;شو)<br />
&bull;&nbsp;&nbsp; &nbsp;تولید کتاب صوتی با صدای نویسنده<br />
&bull;&nbsp;&nbsp; &nbsp;مبتکر تولید فلش بوک&zwnj;ها<br />
&bull;&nbsp;&nbsp; &nbsp;تولید 5 کتاب صوتی انگلیسی<br />
&bull;&nbsp;&nbsp; &nbsp;تولید کتاب&zwnj;های صوتی موزیکال کودک و نوجوان</p>

<p>&nbsp;</p>

<h2>اطلاعات تماس نشر سماوا</h2>

<p>برای برقراری ارتباط با نشر سماوا می توانید از طریق درگاه های زیر اقدام کنید:<br />
آدرس: خیابان رشت پلاک 23<br />
تلفن: 02161942<br />
ایمیل: samava.org@gmail.com<br />
شماره واتس اپ: 09999726282</p>


کتابخوان و فروشگاه کتاب

نظرات کاربران و نقد و بررسی کتاب شهید نوید صفری