صفحات کتاب

کنگره

دیویی

کتابشناسی ملی

شابک

سال نشر

توضیحات برای فروشگاه های دیگر

<h2>معرفی کتاب باش...</h2>
<p dir="rtl">کتاب باش... از مرثا صامتی یک روایت داستانی از عشق به امام حسین (ع) است که به رنگ و بوی پیاده روی اربعین آغشته شده است. این داستان که حاصل آمیختن عشق و انتقام است، در مسیر زیارت امام حسین (ع) و پیاده روی اربعین روایت می شود. کتاب باش... از فضای حاکم بر رویداد پیاده روی اربعین مثل: بوی اسپند، چای شیرین عربی و حال و هوای مردم و موکب ها روایت می کند.</p>
<h2>کتاب باش... ماجرای کیست؟</h2>
<p>کتاب باش روایتگر ماجرای مردی به نام رحیم است. او که دلباخته دختری عرب به نام سلیمه است، برای به دست آوردن او در مسیر به یک دو راهی می رسد که ناچار به انتخاب است. داستان این کتاب در همسفری این دو زائر می گذرد. دو زائری که یکی تنها و تنها هدفش رسیدن به مقصد، دیدن و زیارت حرم امام است و دیگری در فکر انتقام، دسته چاقو را در دستانش می فشارد.</p>
<h2 dir="rtl">متن کتاب باش ...</h2>
<p>با گوشه آستین دور دهانم را پاک می&zwnj;کنم. مهمان&zwnj;ها! حالا این مردک آدم&zwnj;کش هم شده مهمان! نامرد از همان دم مرز که ابونعیم نشانش داد و افتاده&zwnj;ام پی&zwnj;اش اقبال دارد. سفره و قسمتش هرجا می&zwnj;رود پهن است. به جهنم! به درک! بگذار این آخری را خوب بلنباند. همین یکی&zwnj;دوروزه که کارش را تمام کنم تلافی همه&zwnj;اش درمی&zwnj;آید؛ اصلاً باید همان دیشب تمامش می&zwnj;کردم؛ هم خلوت بود و هم می&zwnj;شد بی&zwnj;صدا دخلش را آورد. اگر آن پنج نفر بیکار همراهش دم آخری نیامده بودند کنارش بخوابند، الان دیگر جگرم خنک شده بود. حالا هم فرقی به حالش ندارد، همین امشب و فرداست که بکشمش و خلاص.</p>
<p>خودم را از میان گنداب شط می&zwnj;کشم بالا و گیج و خسته برمی&zwnj;گردم سمت باغ. در بزرگ آهنی را هل می&zwnj;دهم. پیرزن با شنیدن صدا، سرش را تا کمر از توی مطبخ می&zwnj;دهد بیرون و می&zwnj;گوید: &laquo;وُلِک، یاه! کجایی تو رحمان؟ ببین همون جا بستمش به درخت. همون ته باغ، پشت چوب&zwnj;ها. بیا بگیر اینم تیغ. تموم که شد صدام کن بیام&raquo;&zwnj; و با پته عبای مشکی خاکی&zwnj;اش می&zwnj;کشد روی تیغه توی دستش و تمیزش می&zwnj;کند. می&zwnj;گیردش طرفم و می&zwnj;گوید:</p>
<p>&laquo;ببین خوب تیزه. برش دار بِبَر تا بیام همون جا تکه&zwnj;اش کنیم. وُلِک، فقط بجنب تا برنگشتن بِبُر سر حیوون رو. نمی&zwnj;خوام زوّار ببیننش.&raquo;</p>
<h2><strong>و همچنین در بخشی دیگر:</strong></h2>
<p>دلم چای می خواهد؛ غلیظ، این قدر که بی خوابی و خستگی دوروزه ام را کم کند. هست؛ تا بخواهم چای شیرین و کتری گلی و منقل سیاه از جلویم رد شده؛ اما چه فایده؟ می ترسم، می ترسم یک لحظه بایستم و ناغافل همان یک لحظه که چشم ازشان برمی دارم غیبشان بزند.<br>هنوز هم دارند بکُش می روند و بنای نشستن ندارند. سحر که راه افتاده ایم تا الان هی شلوغی بیشتر شده و رنگ به رنگ آدم از کنارمان آمده و رفته. هوای دم صبح خنک است و می شود راحت راه رفت. گرسنه ام. از دیروز عصر که بالا آوردم و لاشه کوفتی را شقه کردم یک لقمه نان نخورده ام.</p>
<p>زیرچشمی نگاه می کنم به ابوجعفر. سحر که برای نماز صبح ایستادند کنار موکبش، همه چیز را سپرد به بقیه و بی اینکه چیزی بردارد راه افتاد دنبالمان. هنوز با کسی حرف نزده. از دیشب که مرا کشید پشت چادر موکب چیزی بگوید؛ اما حرفی نزد، رفته توی فکر و صدایش در نمی آید.<br>دشداشه بلند سیاه به هیکل درشت و چهارشانه اش ابهت عجیبی داده. دو سه قدم جلوتر از من راه می رود. پشت سر مردک که کوله سیاهش را انداخته دو طرف شانه و با انگشت های دست چپش دانه های درشت تسبیح یشمی رنگش را بازی می دهد و راه می رود.</p>
<h2>دانلود کتاب باش ...&nbsp;</h2>
<p><img style="display: block; margin-left: auto; margin-right: auto;" src="https://file1.cdn.faraketab.ir/content_file/banners/images/دانلود-و-خرید-کتاب-باش...-پی-دی-اف-و-چاپی.jpg" alt="دانلود و خرید کتاب باش... پی دی اف و چاپی" width="600" height="413">در فروشگاه اینترنتی فراکتاب امکان <strong>دانلود کتاب pdf باش...</strong> و همچنین&nbsp;<strong>خرید کتاب چاپی باش...</strong> فراهم شده است و شما می توانید این اثر را در قالب هرکدام از این 2 حالت تهیه کنید.</p>

باش

<h2 style="font-family: Yekan; line-height: 1.7; color: rgb(46, 56, 77); margin-top: 18px; margin-bottom: 9px; font-size: 1.3em;">معرفی کتاب باش</h2><p dir="rtl" style="margin-bottom: 9px; direction: rtl; line-height: 2; text-align: justify; color: rgb(77

کتابخوان و فروشگاه کتاب

نظرات کاربران و نقد و بررسی باش