صفحات کتاب

کنگره

دیویی

کتابشناسی ملی

شابک

سال نشر

<h2>معرفی کتاب معجزه خون</h2>
یاد شهیدان، یادبود ارزش&zwnj;های انسانی و گرامیداشت آنان، تجلیل از برترین خصال بشری است. یاد شهیدان باید باتدبیر و عبرت&zwnj;گیری همراه باشد. آنان همان فرزانگانی هستند که جان عاریت را، که کالایی تمام&zwnj;شدنی و روبه زوال است، با نعیم پایداری الهی سودا کردند.
موسسه فرهنگی_پژوهشی مبین به&zwnj;منظور اطاعت از فرامین ولی&zwnj;امر مسلمین، مبنی بر ثبت و نشر آثار و خاطرات شهدا، قدم در راه گردآوری و ثبت آثار و خاطرات شهدای دفاع مقدس و شهدای مدافع حرم گذاشته است و امید دارد تا با عنایت و نظر الهی، ابعاد پیدا و پنهان زندگی کاری و شخصی شهدای غریب مدافع حرم را تبیین نماید و جامعه را با شمیم دل&zwnj;انگیز ایثار و شهادت معطر سازد. در همین راستا کتاب معجزه خون خاطرات شهید مهدی بختیاری از شهدای مدافع حرم&nbsp; را تهیه و تدوین کرده است.
<h2>گزیده کتاب معجزه خون</h2>
&nbsp;ته&zwnj;تغاری چادرم گوشۀ اتاق بود و من با اضطراب، نگاهم به عقربه&zwnj;های ساعت. چند تقه به در خورد و بعد مادرم وارد شد. لبخند روی لبش بود. پرسیدم: &laquo;چیه؟ چرا می&zwnj;خندین؟&raquo; کنارم نشست و گفت: &laquo;ته&zwnj;تغاریم داره عروس میشه و من خوشحالم.&raquo; خودم را به آن راه زدم و گفتم: &laquo;من؟ من از همون دو سال پیش جوابم معلوم بود.&raquo; لبخند مادر عمق بیشتری گرفت. درحالیکه بلند می&zwnj;شد تا از اتاق بیرون برود گفت: &laquo;خودتم میدونی که نظرت مثل دو سال پیش نیست، اگر بود وقتی بابات گفت میخوان دوباره بیان سکوت نمی کردی.&raquo; راستش اعتراف می کنم که مادرم راست می گفت. دو سال پیش، خانوادۀ آقا ابراهیم بختیاری، همسایه&zwnj;مان از زنجان به تهران آمده بودند، برای دیدار تازه کردن از پسر و عروسشان. در همین اقامت چندروزه بین پدرم و پدر آقای بختیاری دوستی شکل گرفت و چند وقت بعد، آقای بختیاری بزرگ من را برای پسر کوچکش خواستگاری کرد.
آن موقع وقتی پدر ماجرا را مطرح کرد، رو تُرش کردم. یک دختر هفده&zwnj;ساله بودم و دلم نمی&zwnj;خواست عروس راه دور باشم. ماجرا به&zwnj;خیال من تمام شد، اما دو سال بعد، خانوادۀ بختیاری دوباره از راه رسیدند و ماجرای خواستگاری تکرار شد. نمی&zwnj;دانم چرا، اما وقتی شنیدم که بعد از دو سال آن&zwnj;ها بازهم آمدند، دیگر آن مخالفت سفت&zwnj;وسخت را نداشتم. این&zwnj;بار وقتی پدرم نظرم را پرسید، به&zwnj;جای مخالفت فقط سکوت کردم، سکوتی که به رضایت تعبیر شد و به&zwnj;دنبالش خیلی زود مراسم ازدواجمان به&zwnj;راه افتاد.

کتابخوان و فروشگاه کتاب

نظرات کاربران و نقد و بررسی معجزه خون