صفحات کتاب

کنگره

دیویی

کتابشناسی ملی

شابک

سال نشر

<h2>معرفی کتاب <span>شهید مهدی باکری</span></h2>
<p><span><strong>کتاب شهید مهدی باکری</strong> کاری از <strong>موسسه شهید کاظمی</strong> است که در <strong>انتشارات شهید کاظمی</strong> به چاپ رسیده است. این کتاب، به زندگی شهید مهدی باکری می&zwnj;پردازد. </span>سردار سرلشکر شهید مهدی باکری، فرمانده لشکر ۳۱ عاشورا است، سرداری که با افتخار به بسیجی&zwnj;بودنش، داغ شهید انقلاب علی و شهید دفاع مقدس حمید باکری را دید و جان بر کف در جریان عملیات بدر جنگید و شهید شد.</p>
<p>شهید باکری در همان برخورد اول همگان را مجذوب چهره معصومش می&zwnj;کرد، موجی در چشمان نافذش بود که با وجود اندوه، خندان و بشاش به نظر می&zwnj;رسید، فرمانده عارف و عامل عملیات بدر با شهادت در آب&zwnj;های هور، به بهشت موعود رهسپار شد. 25 اسفند سالروز عروج سردار سرلشکر شهید مهدی باکری، فرمانده لشکر ۳۱ عاشورا است، سرداری که با افتخار به بسیجی&zwnj;بودنش، داغ برادران شهیدش را دید و جان بر کف در جریان عملیات بدر جنگید و شهید شد. ۱5 روز پیش از عملیات بدر به مشهد مقدس مشرف شد و با تضرع از آقا علی بن&zwnj;موسی&zwnj;الرضا (ع) خواسته بود که خداوند توفیق شهادت را نصیبش کند، سپس خدمت امام خمینی&zwnj; (ره) و آیت&zwnj;الله خامنه&zwnj;ای رسید و با گریه و اصرار و التماس درخواست کرد که برای شهادتش دعا کنند.</p>
<h2>گزیده کتاب شهید مهدی باکری</h2>
<p>ازدواج مهدی باکری مصادف با شروع جنگ تحمیلی بود. مهریۀ همسرش اسلحۀ کلت او بود. دو روز بعد از عقد، به جبهه رفت و پس از دو ماه، به شهر برگشت و بنا به مصالح منطقه، با مسئولیت جهاد سازندگی استان، خدمات ارزنده&zwnj;ای برای مردم انجام داد. از همان روز اول آشنایی، در صحبت با آقا مهدی دریافتم که رفتنی است، اما دوست نداشتم این دریافتم را باور کنم. شاید مصلحت خدا بود که چند صباحی خدمتگزارش باشم تا هدایت شوم. زندگی کردن با افرادی مثل آقا مهدی سختی دارد؛ سختی&zwnj;ها کشیدم؛ از این شهر به آن شهر سفر کردم؛ نگران و مضطرب بودم؛ اما بهترین دوران زندگی&zwnj;ام در کنار ایشان بود. زندگی با آقا مهدی خیلی شیرین بود. آقا مهدی مهربان و شوخ طبع بود. وقتی به خانه می&zwnj;آمد، آن چنان می&zwnj;گفت و می&zwnj;خندید که در روزهای سفرش، با خاطره&zwnj;های حضورش شاد بودم. آقا مهدی فردی مقید به مسائل شرعی، واجبات، مستحبات و مسائل بیت&zwnj;المال بود. یک بار خودکاری از میان وسایلش برداشتم که بنویسم. وقتی متوجه شد، نگذاشت با آن بنویسم. گفت: &laquo;خودکار مال من نیست. مال بیت المال است.&raquo; گفتم: &laquo;می&zwnj;خواستم دو-سه کلمه بنویسم.&raquo; گفت: &laquo; اشکال دارد.&raquo;</p>
<h3></h3>

کتابخوان و فروشگاه کتاب

نظرات کاربران و نقد و بررسی شهید مهدی باکری