
#چالش_مرور_نویسی_فراکتاب از دیدگاه برخی از متفکران سیاستمدار و مسئولین و نیز برخی از مردم هر شهر خودش به یک بالاشهر و به یک پایین شهر تقسیم میشود که هر دسته زندگی منحصر به فرد خودشان را دارند و یک سری ویژگیهایی دارند که باعث شکلگیری این دیدگاه شده و آن را در بین مردم رواج داده است میتوان گفت هر کدام از این افراد جایگاه خویش را در نظام اجتماعی دانسته و درک کردهاند و با آغوش باز آن را پذیرفتهاند ولی تعدادی نیز به آن جایگاهی که قبلاً بوده بسنده نکرده و جایگاه خویش را بهتر و پیشرفتهتر ساختهاند خلاصه کنم زندگی در هر یک از دستهها متفاوت است کتاب حاضر ما را با دیدگاه دسته بعدی یعنی افراد پایین شهری آشنا میکند شهری که برای داستان این کتاب استفاده شده تهران است آری همان شهری که در هر دهه از تاریخ ایران اتفاقات بسیار حیاتی را در خود رقم زده و باعث افتخار کل ایران گشته است پایین شهر تهران از شخصیتهایی تشکیل شده که گاهاً برای کل تهران کافی هستند و برخی از آنها نیز همچون شهدای 8 سال دفاع مقدس برای کل ایران کافی هستند اولین چیزی که مرا ترغیب کرد تا کتاب را تهیه کنم و هرچه زودتر به مطالعه آن بپردازم جلد آن بود جلدش به گونهای طراحی شده که گویا از اوضاع دهههای گذشته تهران خبر میدهد و با رویکرد نوستالژیک مورد توجه قرار گرفته است و گویا با انسان حرف میزند که انسان خویش را آماده پذیرش و گوش فرا سپردن به آن میکند کتابی که به قلم اسماعیل امینی و به همت انتشارات شده و از بخشهای زیاد و متنوعی برخوردار است نثر آن به شیوه داستانی روان و عوام فهم نوشته شده است و برای همه ردههای سنی به جز کودکان مناسب است پیام اصلی این کتاب معرفی دسته پایین و پایین شهریهای عزیزمان است که بهتر درک کنیم در حال حاضر در چه وضعیتی هستند و به ما میآموزد که بیشتر هوای آنها را داشته باشیم این یادداشت را جهت شرکت در چالش مرور نویسی فراکتاب نوشتم. سامان محمدی. زمستان 1403
کتاب من یک پائین شهری ام ، یک کتاب از ماجراهای آدم های معمولی از پیرزن های مهربون ساده دل گرفته تا پسر بچه های کوچک دلشکسته ، البته بعضی از آدم هایی که خیلی معمولی یا پایین شهری نیستن به اصلاح هم در کتاب هستن . کتاب به صورت داستان داستان هست و هر داستان کوتاهه ، نویسنده ظاهرا در ادبیات فعالیت داره و کلام و بعضی از داستان هاش رنگ ادبیاتی میگیره، من از کتاب های ساده و روایت های ساده خوشم میاد ، از افرادی که دل پاک و ساده دارن ،آدمی هایی که شادی شون ساده است و غم شون هم ساده است ، در بعضی از روایت های این کتاب با همچین آدم هایی رو به رو هستیم . در یکی از بخش های کتاب مطلبی بود که از دو جهت آزارم داد و باعث شد نتونم نظر کاملا مثبتی نسبت به این کتاب داشته باشم : یکی عدم روشن بینی نویسنده بود که مطالب رو نتونسته بود نقد کنه گفته بود تا قبل از انقلاب صحبت از شکوه پادشاهان ایرانی بود که البته ابن شکوه ارزش نداره و بعد از انقلاب کم رنگ شد ، خب به نظر من همه شاهان رو نباید در یک کفه ترازو گذاشت کوروش و داریوش که ایران رو جهانی کردن کجا و شاه هایی ذلیل و حقیر پهلوی کجا که کاس لیس ارباب هاشون بودن . این درست نیست که شکوه تاریخ مون رو هم فقط چون توسط شاه ها بوده و شاه به طبع لطیف ادبیات نمیخوره دست کم بگیریم، نویسنده اشاره کرده بود که حتی در شاهنامه هم شاه ها ارزش زیادی ندارن، درسته که در شاهنامه ما خیلی شاه های نادان و سبک سر داریم اما از طرف دیگی بعضی از شاه های شاهنامه خیلی شخصیت بالایی دارن مثل کیخسرو . مورد دوم این که نقد کرده بود به بعد از انقلاب و دستاورد های بعد از انقلاب رو پوچ نشون داده بود مثل خودکفایی ، فداکاری ، مسلمانی و ... عجیب بود که نویسنده حتی دلیلی هم برای این مورد بیان نکرده بود یک نقد تلخ و تمام و به نظرم خلاف حق و بصیرت سخن گفته بود . البته این دو مورد برداشت من بود . به غیر از این دو مورد بقیه کتاب به نظرم قشنگ بود هر چند گاهی تلخ گاهی شیرین اما من میپسندیدم. این یادداشت رو برای چالش مرور نویسی فراکتاب نوشتم. #چالش_مرور_نویسی_فراکتاب
#چالش_مرور_نویسی_فراکتاب کتاب "من یک پایین شهریام" نوشته اسماعیل امینی، شبیه به یک آلبوم عکس قدیمی پر از آدمهای معمولی تو کوچه پس کوچه های شهره، انگار به یک گالری عکس اجتماعی سر زدی. نویسنده یه جایی درباره کتاب گفته: "اسم این کتاب رو گذاشتم "من یک پایین شهری ام" چون دلم میخواست از زندگی و حال و هوای مردم پایین شهر تهران بگم، روایتها رو نوشتم برای این که به نظرم رسید، خیلی از گوشههای زندگی، رخدادهای جزیی و آدمهای معمولی، شاید هرگز توجه کسی را جلب نکنند." یه بخش هایی از کتاب، خاطرات خود نویسنده است، از تجربه های مختلفی که داشته، از آدمایی که دیده، چه اونهایی که باهاشون هم نظر بوده، و چه اونهایی که زیاد باهاشون جور نبوده ولی تو یادش موندن. این کتاب حاصل سال هاییه که نویسنده بین مردم پایین شهر زندگی کرده و از اون زاویه به دنیا نگاه کرده. به زبون خودمونی، کتاب "من یک پایین شهری ام" شبیه به سرک کشیدن یواشکی تو زندگی آدمای معمولیه، انگار داری باهاشون چایی میخوری و به حرفاشون گوش میدی. همین آدمای سادهٔ کوچه پس کوچههای خاکی. کتاب باعث میشه یه کم بیشتر به دور و برمون نگاه کنیم، به آدمای ساده و خونههای آجری تو کوچههای تنگ و شلوغ، یه جورایی یادمون میندازه که زندگی فقط تو تجملات و زرق و برق نیست، بلکه تو همین سادگیها هم، با وجود مهربونی میشه خوشبخت بود. به نظر من، کتاب یه جورایی ادای دین به آدمای بی ادعاست، آدمایی که شاید هیچ وقت اسمشون تو تاریخ نوشته نشه، ولی زندگیشون پر از درس و عبرته. خوندن این کتاب باعث میشه یه کم بیشتر به دور و برمون نگاه کنیم و قدر آدمای ساده و معمولی زندگیمون رو بیشتر بدونیم. یه جایی از کتاب نویسنده درباره چیزهایی مثل فداکاری و خودکفایی تو سالهای بعد از انقلاب حرف میزنه و میگه صحبت از اینها، فقط یه رکورد و حتی یه رویای ساختگیه که فقط باعث پروار و چاق شدن حس خودبینی ما میشن و این به من حس خوبی نداد و با نویسنده موافق نبودم. باید بگم داستان یا بهتره بگم خاطره اول کتاب رو، از همه بیشتر دوست داشتم، این پایین یه تیکهشو میارم: "ننه ســارا گاهی به دیدنمان میآمد و به بچه های فامیل هدیه می داد. بیشتر وقت ها هدیه اش تکه های کوچک قند بود. بار اول که به من تکه قند داد یواشکی به پدرم گفتم: این تکه قند کوچک که هدیه نیست! پدرم اخم کرد و گفت: ننه سارا شما را دوست دارد. هر چه برایتان بیاورد هدیه است. ببین! برای من یک بسته پفک آورده، چون چهل سال از من بزرگ تر است خیال می کند من هنوز بچه ام! وقتی ننه سارا رفت، پدر برایم توضیح داد که در روزگار کودکی او، قند خیلی کمیــاب و گــران بــوده و بچه هــا آرزو می کردنــد کــه بتوانند یک تکــه کوچک قند داشته باشند. ننه سارا هنوز هم خیال می کند که قند، چیز خیلی مهمی است. بعــد گفــت: ببین! قندان خانه پر از قند اســت، اما این تکه قند که ننه ســارا داده با آن ها فرق دارد؛ چون نشانۀ مهربانی و علاقۀ او به شماست. این تکه قند معنا دارد؛ آن قندهای توی قندان فقط شیرین هستند اما مهربان نیستند. وقتــی کســی به مــا هدیه می دهــد، منظــورش این نیســت که مــا نمیتوانیم ماننــد آن هدیــه را بخریــم، منظورش کمک کردن به ما هم نیســت. او می خواهد علاقــه اش را بــه مــا نشــان بدهد. میخواهد بگوید که مــا را دوســت دارد و این، خیلــی بــا ارزش اســت. این چیزی اســت کــه در هیچ بازاری نیســت و در هیچ مغازه ای آن را نمیفروشند." این تیکه از داستان باعث شد به هدیههای کوچولو و به ظاهر بیارزشی که وقتی بچه بودم، از بقیه میگرفتم فکر کنم و حالا بعد از سالها، عشق و توجه پشتشون، دلم رو گرم کنه. کتاب من رو یاد این جمله انداخت: "دنیا رو اونجوری که هست نبین، اونجوری ببین که باید باشه." شاید کتاب "من یک پایین شهریام" یه تلنگر باشه واسه اینکه دنیا رو یه کم مهربونتر و عادلانهتر ببینیم. این مرور برای چالش مرورنویسی فراکتاب زمستان نوشته شده.
قشنگ بود
#چالش_مرور_نویسی_فراکتاب در پایین شهر با اسماعیل امینی همراه شدم و نشستم پای حرف هایش که گاه در یک داستان دو صفحه ای، سه صفحه ای نقل می کرد. با بعضی ها همزادپنداری می کردم و از بعضی می آموختم و به من زاویه دید جدیدی می داد و اما در بعضی جاها هم البته که با او موافق نبودم و نظر دیگری داشتم. اما کلیات کتاب را – جز آن مطالب ناموافق – دلچسب دیدم و دوستش داشتم. نگرش جدیدی که این کتاب به من داد و آن هم وقتی که در نظر اول (بله، از جلد کتاب قضاوتش کردم) فکر می کردم کتاب یک داستان آبکی دارد که میخوانم و تمام می شود می رود پی خودش. اما این گونه نبود. چون این کتاب و داستان هایی که از دل جامعه و از همان پایین شهر نقل می شد من را به فکر فرو می برد که این خودش نکته ی مثبتی بود و منجر به این شد که سر بعضی از حرف های نویسنده کمی تأمل کنم و یا حتی یادداشت کنم. شاید به گمان من پایین شهر استعاره ای باشد از اینکه نگاه انسان می تواند به مسائل بسیار ساده تر از آنی باشد که تصور می کنیم و در عین همان دیدن متوجه شدیم که چقدر مسائل پیچیده ای در پیش روی ماست یا حتی خودمان به دست خودمان این نگاه و یا جواب سوال و چالش جامعه را پیچیده اش می کنیم و مثل لقمه ای دور سرمان می چرخانیم تا هم به جواب نرسیم و هم آن طرف مقابل به جواب نرسد و صدایش در نطفه خفه شود. این کتاب به من پیام های خیلی مثبتی داد و نگاهم را به بعضی از واژه ها و یا جملاتی که قبلا به کار می بردم عوض کرد و در عین حال کمک کرد انسان های دوروبرم را بهتر ببینم و بشناسم. این متن را برای چالش مرور نویسی فراکتاب نوشتهام.