
صرفا جهت تست
زندگی ساده وزاهدانه ی طلبگی،عشق آقاسید وزن آقا درجهت تبلیغ دین وسادگی وپاکی در این کتاب موج میزد
#چالش_مرور_نویسی_فراکتاب کتاب خاطرات و به نوعی سفرنامه یک همسر طلبه یا به قول محلیای کتاب، زن آقاس که طی یک سفر کوتاه در طی ماه رمضان و با هدف تبلیغی، امام جماعت یک روستا در گوشه ای از این خاک میشن. و در کنار همسر، با درخواست روستاییان، شروع به برگزاری کلاسهایی برای بانوان و بچه ها میکنن که خودش دستمایه بخشهای زیادی از کتاب میشه. کلاسهای آموزش احکام و پاسخ به سوالات شرعی که با هدف آگاه سازی خانمها و بچه ها برگزار میشه اما کم کم از شکل صحیح خودش خارج میشه و بیشتر شبیه جلسات ایرادگیری و مچ گیری خانمهای روستا از همدیگه میشه. احکام اشتباهی که در طی سالها بین مردم رواج پیدا کرده و به نادرست بودنش واقف نیستن و حالا، باور این اشتباه و کنار گذاشتنش براشون گرون تموم میشه و یا نمادهایی از تجدد و تهاجم غربی که حتی بین بچه ها هم جای خودش رو باز کرده و در برابر نادرست بودنش، جبهه شکل میگیره. رد پای خرافه پرستی و رسم و رسومات دیرینه و باورها و اطلاعات غلط دینی توی کتاب پررنگه و توی اکثر قسمتها، رخی نشون میده. که میتونه هم نشونه رسوخ این باورها در ذهن و روح این مردم باشه و هم نشون دهنده نبود راهنمای مناسب و دلسوز. چیزی که بارها از زبون خود مردم روستا و به اشکال گوناگون، چه با طعنه و کنایه و چه با ابراز تعجب از رفتار راوی داستان یا همون زن آقای روستا، در تضاد با رفتار زن آقا و زن آقاهای قبلی بیان میشه. از طرف دیگه، دیدن خلوص نیت و رفتار ساده و مهربون خانمهای روستا در برخورد با بچه ها خیلی دیدنی و به یاد موندنی بود. انگار که هر بچه ای رو مثل بچه خودشون میدونستن و در مواظبت ازش، هیچ کوتاهی ازشون سر نمیزد. در نهایت، کتاب زبان ساده و روونی داره که هم میتونه نقطه قوتش باشه و هم ضعف. این یادداشت برای چالش مرورنویسی تابستان فراکتاب نوشته شده.
وقتی کتاب رو دیدم نمیتونستم حدس بزنم خاطرات همسر یک روحانیه مبلغه، تا الان کتابی درباره این موضوع نخونده بودم و برام جالب بود . این که یکدفعه وسایل ها رو جمع کنی و با بچه های کوچیک بری یه روستا و برای یه ماه اون جا بمونی . این که همه به عنوان زن آقا نگاهت کنن و تو باید تمام تلاشت رو بکنی تا شایسته و در حد توقع مردم رفتار کنی . مهربونی های مردم و قضاوت ها و پیش داوری های بعضی ها . خرافات و باور های عجیب و غریب . خواسته های متفاوت مردم . تحمل گرما و ... یک نقد منفی که به یک سخن نویسنده داشتم اون جا بود که سر یکی از احکام گفتن دلشون نیومده بگن عمل طرف مقابل صحیح نبوده یعنی طوری هم گفتن که ما کی هستیم که نظر بدیم ، اما این به نظر من کاملا غلطه مثلا اگر یک دختر کوچولوی خیلی ناز با ذوق بیاد و به من بگه فلان کار رو یادگرفته و از من بپرسه درست انجام دادم یا نه اگر بهش اشتباه کار رو نگم در واقع به ضرر اون کار کردم ، برای خود فرد هم که شده باید عمل درست رو بهش یاد داد و برای این کار از ادبیات خوب استفاده کرد ، احکام سلیقه ای و دل بخواهی نیست . و یک نکته منفی دیگه این که در کتاب اشاره شده بود حضرت حوا از اضافه گل حضرت آدم درست شده ، البته نمیتونم قطعا بگم نویسنده این رو تایید کرده اما رد هم نکرده و تا جایی که من میدونم این حرف کاملا غلطه . در کل به نظرم خوندنش سلیقه ای هست ، کوتاهه و زیاد وقت نمیگیره ، برای اشنایی با سبک زندگی گروهی از افراد خوبه و همینطور آشنا شدن با روستا ها و البته که همه روستا ها شبیه هم نیستن . این یادداشت رو برای چالش مرور نویسی فراکتاب نوشتم. #چالش_مرور_نویسی_فراکتاب
#چالش_مرور_نویسی_فراکتاب موضوع کتاب: کتاب درباره خاطرات خانم زهرا کاردانی، طلبه ای که به همراه خانواده اش برای سفر های تبلیغی در ماه رمضان به جنوب کشور سفر میکنند و چالش های زیادی رو پشت سر میگذرانند. کتاب جالبی هست، برای افرادی که مثل من به خواندن خاطرات سفر و سفرنامه ها علاقه دارن این کتاب رو توصیه می کنم. فرهنگ غلط و عقاید خرافه از موضوعات مهم این کتاب بود که من رو به فکر فرو برد، خانواده روحانی کتاب ما تلاش های زیادی برای اصلاح عقاید مردم و دوری از خرافه کردن که جای تحسین داشت. نکته مهم دیگه کتاب، تلاش خانم نویسنده بود برای امانت داری و مخفی نگه داشتن نام افراد و حتی روستا ها و مناطقی که برای ماموریت رفتن.. پایان کتاب کمی من رو دلخور کرد البته، بدون خداحافظی جدا شدن از مردم روستا کار پسندیده ای نبود از نظر من. نسخه صوتی کتاب رو شنیدم که متاسفانه باید بگم گوینده خیلی حرفه ای نبود و بعضی روایت ها میتونست جذاب تر روخوانی بشه که اینطور نبود. زهرا کاردانی کتاب دیگری هم به نام خیابان 204 منتشر کردن که اگه عمری باقی باشه اون کتاب رو هم مطالعه خواهم کرد. بخشی از متن کتاب زن آقا: ظهر بود. قبل از نماز در زدند. پیرزن آبله رویی بود. گیس های حنا بسته اش را از وسط باز کرده بود. جثه درشتی داشت. چادرش را به گردن بسته و یک آفتابه روی دوش گرفته بود. فهمیدن حرف هایش از بقیه راحت تر بود. واضح و کم لهجه صحبت می کرد. جلوی در می خواست دستم را ببوسد که اجازه ندادم. اخم هایش را کشید توی هم و گفت حتما توی گوش سیدعلی باد رفته یا بهش بو خورده و یک سری تشخیص هایی که ازش سر در نمی آوردم. آفتابه را داد دستم و گفت:«این کریشکه! بچه را می بری حمام. این یادداشت را برای چالش مرور نویسی فراکتاب نوشته ام
#چالش_مرور_نویسی_فراکتاب با اسم کتاب و مقدمه تصورات دیگه ای از داستان داشتم،انتظار اتفاقات عجیب و غریب را میکشیدم. اما رفته رفته درگیر داستانی ساده اما پر محتوا شیوا وگیرا شدم،اتفاقات عجیبی را در داستان نداشتیم اما حقایقی واقعی که میدانستیم و انگار به آنها توجه ای نداشتیم را در طول داستان میخوانیم،ماجرا هایی که برایمان آشنا است و به راحتی میتوانیم با آنها همزاد پنداری کنیم علی الخصوص که قلم ساده، و بیان خودمانی است. نکته قابل توجه و جذاب این کتاب برای من این بود که داستان مربوط به زمان حال است و من اخیرا کتاب هایی را مطالعه کرده بودم که مربوط به زمان گذشته بود و برگشتن به زمان حال روحم را جلا داد. خانمی که در کنار شوهر و فرزندانش به روستایی از روستا های جنوب برای تبلیغ دین اسلام سفر میکند و چالش های مخصوص خودش را دارد، مهم ترین آن درگیری مردم روستا با خرافات است که توصیف آنها بسیار شیرین بیان شده. در طول داستان همراه با زندگی زن آقا شدم ، همراه با او در آن روستا زندگی کردم،با ساده زیستی اهالی روستا به وجد آمدم و همبستگی و مهربانی آنها را زیر پوستم حس کردم. از رسومات عجیب تعجب کردم و با لبخند های مردم و توجه ویژه شان به زن آقا من هم لبخند زدم،در کلاس های آموزشی همراه او شدم و با او از پاکی بچه های کلاس انرژی گرفتم. از خرافات و داستان های الکی ترسیدم و همراه با زن آقا دلم برای سادگی برخی از اهالی سوخت. با شیطتنت های سید علی کوچک داستان منم هم نیز حرص خوردم و حتی گاهی به مردم آنجا غبطه خوردم… زمانی غبطه خوردم که یکی از اهالی روستا فوت شده بود و مردم همراه و همدل خانواده ای بودند که داغدار شده بود،در طول روز و شب کنار او بودند که غصه نخورد و برای صاحب خانه با خودشان غذا و خوراکی می آوردند برعکس شهر ها که اقوام توقع پذیرایی داشتند و بعد از مراسمات، خانواده داغدار را تنها میگذاشتند…! شخصیت زن آقا آنقدر دوست داشتنی و دلنشین بود که در سطر سطر داستان انگار همراه او بودم، وشیرینی کتاب باعث شد که یک روزه آن را تمام کنم. برشی از کتاب : دلم گرم شد که قدرت کَل مراد و لشکر وِرد و جادویش تلقینات ما هستند؛ آن کس که ما را جادو کرده بود و می ترساند خودمان بودیم…! این متن را برای چالش مرور نویسی فرا کتاب نوشته ام.
«زن آقا» کتابی دقیقا از دل زندگی های روزمره خودمونه، از جنس دور و بر خودمون و روایتی بسیار ساده و معمول از گذران روزهای ماه رمضان بعنوان همسر یک مبلغ در یک روستای جنوبی رو بیان میکنه. تجربه ای شیرین و دلنشین از دل روزمرگی های هر روزه زندگی هامون، بالا و پایین های متداول و دست و پا زدن و تلاش برای وفق دادن خود و شرایط خود با فرهنگ و آداب و رسوم مردم جدید که روی تو بعنوان «زن آقا» حساب دیگه ای میکنن. شنیدن کتاب اون هم با صدای خود نویسنده لذت بسیار بیشتری داره و تو رو با اتفاقات روزمره اونجا بیشتر همراه میکنه، توهم هرروز صبح همراه این خانواده آماده شدن سحری رو به تماشا مینشینی، هرروز صبح باهاشون در نماز جماعت شرکت میکنی، خستگی و کلافگی به جا و گهگاه «زن آقا» رو درک میکنی، باهاشون سرکلاس احکام میری، حرص خوردنشون از شنیدن خرافات رو درک میکنی و تلاششون برای آگاهی بخشی رو درک میکنی و ماه رمضان متفاوت این خانواده رو زندگی میکنی. همونطور که نویسنده اول کتاب گفتن، هرجا که برات سوال پیش اومد اسم این روستا چی بوده، دقیقا همونجا اسم شهر و روستای خودت و مردم خودت رو تصور کن. لحظات این کتاب برای من که توی شهر نسبتا کوچیکی بزرگ شدم و همسایه «خانه عالِم» توی شهرمون هستیم و هرساله ماه رمضون شاهد اومدن طلاب به همراه خانوادشون به شهر هستیم بسیار ملموس تر بود و اینبار شهر و وقایع شهر رو از نگاه اونها به تماشا نشستم. این روایت در عین سادگی و از دل زندگی بیرون اومدن، اما منو تشنه بیشتر و بیشتر شنیدن کرد و بشدت مشتاق و مشتاق تر شدم که همراه این خانواده از دیگر سفرهاشون و تجربه هاشون در سفر به شهرهای مختلف بشنوم و دوست داشتم که کتاب همچنان ادامه داشته باشه. از طرفی خوندن این کتاب بار دیگر فرهنگ و آداب و رسوم جای جای کشور رو یادآوری میکنه که اگرچه همه در یک کشور زندگی میکنیم اما عرف و اداب و رسوم حتی در دوشهر کنار همدیگه هم متفاوته و جالب و قابل توجه هست. احتمالا نکته دیگه ای که توی این کتاب نظرتون رو جلب کنه شخصیت نویسنده داستانه و با اینکه زن طلبه بودن اما همچنان بزرگ شده شهر بودن با وفور نعمت بیشتر و راحتی و آسایش فراوان تری اما خیلی زود با زندگی اونجا همرنگ کردن خودشون رو و سعی کردن با مردم ارتباط بگیرن و کاملا متواضعانه رفتار میکردن تا جاییکه در بخشی از کتاب میخونیم که از رفتار خانمهای دیگه با خودشون شک میکنن که نکنه دست بوسی اینجا رسم باشه و وقتی از کسی میپرسن و میبینن که بله اینجا رسم هست، با اینکه در ابتدا بسیار سختشون بوده اما با نفس خودشون مقابله میکنن و حتی با این رسم هم همراه میشن و بیشتر و بیشتر توی دل مردم اونجا جا میگیرن. در نهایت این سفر درعین داشتن سختی های زیاد و کلافگی ها و حتی ترس هایی اما شیرینِ شیرین به اتمام میرسه و از همون لحظات اولیه دلتنگ روستا و آدمهاش و قلب های بزرگشون میشن. #چالش_مرور_نویسی_فراکتاب این متن را برای «چالش مرورنویسی فراکتاب» نوشته ام.
بسم الله الرحمن الرحیم #چالش_مرورنویسی_فراکتاب کتاب زن آقا به قلم زهرا کاردانی نویسنده جوان و نام آشنا به رشته تحریر در آمده است.این کتاب،اولین کتابی است که از نویسنده،خوانده ام. زهرا کاردانی همسرِطلبه است. و این خاطرات،پیرامون سفر تبلیغی وی به همراه خانواده به روستایی در جنوب کشور در ماه مبارک رمضان ِسال 1396است. کتاب به خوبی و با قلمی شیوا زندگی روستایی،روابط و آداب معاشرت را به تصویر کشیده است.و جزئیات و تصویر سازی خوبی انجام داده است. اما تمرکز اصلی نویسنده بر سبک زندگی واقعی روحانیون و خانواده هایشان است. مخاطب،خود را در فضای روستا تصور و با نویسنده همذات پنداری میکند. قالب این کتاب،سفرنامه نویسی است وخاطرات کتاب با عناوین جداگانه روایت شده اند.خاطرات شیرین و تلخ در کنار هم آمده اند. بخش هایی از کتاب پیرامون خرافات و نقش پررنگ آن در روستا است که اهالی،گاهی نکاتی را به این خانواده گوشزد می شوند. نویسنده خویش را از زنان،جدا نمی داند و از روش های مختلف استفاده میکند تا بتواند ارتباط موثرتری داشته باشد.کارهایی از قبیل پخت غذا و توزیع آن بین اهالی مسجد،سرزدن به اهالی و نشستن پای درد و دل آنها،برگزاری کلاس احکام برای بانوان و کلاس قرآن برای بچه ها و.... خوبی نگارش این قبیل کتاب ها،این است که مخاطب این شانس را پیدا میکند که از زاویه دید یه زن،روایات و جزئیاتی را بشنود که از دیدگاه نویسندگان مرد،اغلب مغفول می ماند. برشی از کتاب: نگاهها به زندگیِ طلبگی همیشه افراطی و تفریطی است. توی همان روستا که ساکن بودیم، بعضیها حتی سلاممان را جواب نمیدادند. با نگاهشان گلایههاشان از دولت و وضع موجود را در کسری از ثانیه بهمان منتقل میکردند. کسانی هم بودند که گاهی پا از گلیمِ لطف بیرون میگذاشتند و با محبتهای مکررشان آدم را کلافه میکردند. ازمان تقاضای غذا و نمک تبرکی میکردند و کم مانده بود به عنوان امامزاده به درِ خانهمان دخیل ببندند. #این یادداشت را برای شرکت در چالش مرور نویسی فرا کتاب نوشتهام.
لطیف مثل نسیم سحرگاهی ماه مبارک رمضان است. خانواده ای از دور مهمان سی روزه یک روستا در شهرهای جنوبی هستند. پر از گرمای صمیمیت و سادگی. قصه قصه هجرت است. ساختن و ساخته شدن. روایت ساده و روان است و می توانی یکی دو ساعته کل کتاب را یک نفس بخوانی که بنظرم اینطوری لطفش بیشتر است. روایت از زبان همراه و همسفر نقش اصلی است. البته که شاید اصلا نقش اصلی او باشد اما همیشه نقش زن ها پنهانی اش زیباتر است. یک سفر تبلیغی به دیاری با رسم و رسومات جالب. برای من تهران نشین پر هیاهو پر دود و تنش، لحظات آرام بخشی بود در یک روستا، آرام، همه یکدیگر را تا آبا و اجداد می شناسند. کارهایشان از روی سادگی ست و گاهی چاشنی خرافات دارد.ج من و زن آقا بیشتر از اینها با هم تشابه داریم و این بیشتر مرا همراه میکند. روایت ساده و دوست داشتنی ست. کنار یک طلبه و از نگاه زنانه راوی یک روستا شدن، لطافت ها و ظرافت های خاص خودش را دارد. خواندن کتاب را به مربیان نوجوانان و جهادگران توصیه میکنم. شاید بخشی از رفتارها تجربه بخش باشد. به کسانی که به دنبال یک داستان حال خوب کن هستند که بدون چالش ذهنی، ساعتی درگیر یک ماجرا باشند که گهگداری خنده به لب می آورد و محتوای خوبی هم داشته باشد، توصیه میکنم. برای چالش مرورنویسی فراکتاب برشی از کتاب: آستینهایم را بالا زدم و یک کاسه ریختم. دستهایم خیس بود، اما حرارت تاوه آنقدر زیاد بود که نمیگذاشت خمیر را به راحتی سر بدهم. نان من کوچکتر و ضخیمتر از نان مش مانسا بود. حتی نتوانسته بودم شکل دایرهای اش را حفظ کنم،اما خندههای حضار نشان از رضایتشان بود. -من که نمیتونم مثل شما بپزم،اما اگه بلندم نکنید،تا شب میشینم همین جا و همه خمیرتون رو خراب میکنم. رعنا روی نانی که من پخته بودم، کره ذوب شده و آن مایع قهوهای را ریخت و گفت:« «شما اولین زن آقایی هستید که با ما نون میپزه.» #چالش_مرورنویسی_فراکتاب
با سلام خیلی کتاب عالی بود اونقدر متن روان و ساده و جذابی داشت که انگار خودمان در اونجا زندگی میکردیم
قلم و صدای نویسنده را دوست داشتم بسیار لذت بردم
عالی
عالی بود
عالی بود
کتاب حرف نداشت لذت بردم
کتاب جالبی بود... مشکلی که عمده روحانیون مستقر در روستا ها با اون دست و پنجه نرم میکنند. قیمت کتاب دبجیتال زیاد هست.
60 صفحه ازین کتاب رو همین اول خوندم کتاب خوبیه با متنی روان و جذاب نوشته شده پیشنهاد میکنم بخونین
عالیه کتاب، بخونید و لذت ببرید
این کتابو من خوندم عااالیه خیلی جالبه که با صدای خود نویسنده صوتی شده
قیمتش بالا نیست؟؟