
#چالش_مرور_نویسی_فراکتاب کتاب بازگشت به حیفا را قبلا در کتابی جداگانه داستانش را خوانده بودم و برای من تکراری تلقی میشد و ابتدا به این فکر می کردم که نویسنده از آن کتاب و داستان کپی برداری کرده و کتابی جداگانه نوشته است اما وقتی اسم نویسنده را خواندم به این رسیدم که نه! نویسنده همان است و این داستان که در آن کتاب در یک سلسله داستان آورده شده بود به شکل جداگانه و در یک کتابی مجزا چاپ شده است. کتاب همانطور که از اسم و جلدش پیداست درمورد کشور فلسطین است و اشغالی که به سرنشینان و شهروندان آن مملکت تحمیل شده است و آنها از بعضی از مناطق این کشور به زور کوچ داده شده اند و بعد از مدتی با بهتر شدن شرایط به سراغ خانه و کاشانه خود آمده اند تا برای خود تجدید خاطره به حساب بیاورند. چرا تجدید خاطره؟ به دلیل آنکه در آن منزل ها دیگر شهروندان فلسطینی زندگی نمی کنند و اتباع دیگری به آنجا فرستاده شده اند که در یک منزل و با داشتن وسایل شخص دیگر به زندگی خود ادامه بدهند. کتاب در مورد زن و شوهری است که پس از چند سال برگشته اند تا سراغی از پسر خود بگیرند تا ببینند خلدون زندگی اش به کجا کشیده شده است و با چه کسانی زندگی می کند و آیا پدر و مادر خود را می شناسد یا ... مادری که 20 سال خلدون را به مانند پسر خود بزرگ کرده است در این کتاب نمی دانم چرا بسیار بی تفاوت و بی رحم جلوه می کند. مادری که خود پسر واقعی اش را از دست داده است چطور می تواند در مواجهه با یک مادر دیگر و شرایطی که خود می داند چطور بر این خانواده تحمیل شده است واقعیت را کتمان کند و از همان بچگی به خلدون واقعیتش را نگوید. این متن را برای چالش مرور نویسی فراکتاب نوشتهام.
#چالش_مرور_نویسی_فراکتاب داستان در مورد سعید و صفیه است، زن و شوهر فلسطینی که در خلال ماجرای روز نکبت و اشغال حیفا توسط نیروهای اسرائیلی، از خونه و شهرشون رونده میشن، اونم در حالیکه پسر نوزادشون تو خونه باقی مونده (این بخش از کتاب رو به لطف فیلم بازمانده میتونستم به خوبی درک کنم و تصویر فیلم همه اش جلوی چشمم بود). و حالا بعد از 20 سال، با باز شدن درهای فلسطین اشغالی به روی دنیای بیرون، تصمیم میگیرن به خونه برگردن و از زنده یا مرده بودن پسرشون خبری بگیرن و دنبالش بگردن. خلدون، پسر گمشده صفیه و سعید، تو خاطرات و زندگی اونها، میتونه نمادی از فلسطین و وطن باشه. وطنی که خیلی راحت و بدون مبارزه از دستش دادن و همیشه با تصور زنده بودن اون، امید وصل و رسیدن به اون رو داشتن. همه چی با ورود به کوچه های آشنای حیفا و خونه ای که حتی اسباب و وسایل اون عوض نشده و هنوز شبیه به خونه اونهاست، رنگ واقعیت به خودش میگیره، اینکه این خونه و شهر، هنوز خونه و وطن اونهاست ولی با دیدن خلدون، پسرشون که حالا توسط یه خانواده یهودی و با این دین بزرگ شده، عوض میشه . پسری که نه تنها اونها رو به خویشاوندی قبول نداره، حتی اونها رو دشمن میدونه. و اونها رو بخاطر ترس و رها کردن اون و وطنشون، سرزنش میکنه. و همین موضوع و صحبتهای خلدون، دستاویزی میشه تا سعید بعد از 20 سال، به این پی ببره که بزرگترین اشتباهش، رها کردن خونه و وطن بدون جنگ بوده و این موضوع بدون جنگ پایان پیدا نمیکنه. اشتباه اون این بوده که همیشه در خاطرات و گذشته غرق بوده، به جای نگاه به آینده و تلاش برای برگشتن به وطن. که در برابر آدمهایی که فکر میکنن، چون به اونها ظلمی شده، میتونن به دیگران ظلم کنن و چون، فلسطینیها با رها کردن وطنشون، اشتباه کردن، میتونن از اون اشتباه، سود ببرن، راه به جایی نداره و باید برای پس گرفتن وطنش، بجنگه و ترسهاش رو کنار بذاره، حتی اگه به قیمت به مبارزه فرستادن پسر کوچکترش، خالد در برابر پسری باشه که الان یک نظامی یهودی شده. جمله پایانی سعید، فقط رو به زن یهودی ساکن خونه اش و پسری نبود که حالا یک یهودی تمام عیار بار اومده، بلکه به خودش بود: "میتوانید موقتا در خانه ما بمانید. چون حل و فصل این موضوع، نیاز به جنگ دارد." یه نکته دیگه هم که برای خودم جالب بود، این بود که سعید بعد از اتفاقاتی که میفته و دیدن تفاوتی که دوو و خلدون با هم دارن، دیگه اون رو خلدون صدا نمیکنه و با اسم دوو، بهش اشاره میکنه. انگار این پسر، دیگه بچه اون، خلدون اون که 20 سال امید دیدنش رو داشت، نیست و یکی دیگه است. کتاب با وجود کوتاهی بودن داستان، بارها اشکم رو درآورد و احساساتیم کرد. با بخشهایی از اون مثل صحبت نکردن از خشونت یهودیان هنگام اشغال فلسطین و بی گناهی مردم اون در این موضوع، موافق نبودم. حتی خود میریام و شوهرش هم در ابتدا و قبل از دیدن خلدون، با این موضوع اشغال خونه و زندگی یک نفر دیگه مشکل داشتن و حتی به فکر برگشت بودن اما یکهو و بعد دیدن بچه نظرشون عوض شد، پس با حس بی گناهی مردم یهودی که تو بخشهایی از کتاب بود، موج میزد مشکل دارم. این مرور برای چالش مرورنویسی فراکتاب زمستان نوشته شده.
کتاب بازگشت به حیفا از غسان کفانی، یک کتاب بسیار کوتاه اما بسیار پر معنا و عمیقه ، یک اثر هنرمندانه که فقط در چند صفحه تاریخ رو به قلم میاره و احساسات متفاوت انسان رو در کنار هم به غلیان وادار میکنه . این کتاب داستان یک زن و شوهر هست که در حیفا زندگی میکردن و در روز نکبت از خانه و شهر شون رانده شدن بدون فرزند چند ماه شون که در خانه بود ... در این اثر ما کمی با تاریخ فلسطین آشنا میشیم از حضور کریه انگلیسی ها تا اشغالگری صهیونیست ها، از یهودی هایی که مورد ظلم قرار گرفتن ، از اشویتس و یهودی های که ظلم کردن ، صهیونیست هایی که نه تنها ظلم کردن بلکه ستم و جنایت رد به سر حد خودش رسوندن . در این کتاب ما از جوانی فلسطینی میشنویم که هیچ وقت پا در زادگاه خودش نگذاشته اما حاضره اسلحه به دست بگیره و برای وطنش جان خودش رو فدا کنه. با یهودی هایی آشنا میشیم که شاید از ظلم اسرائیل ناراضی اند اما خودشون سرزمین فلسطین رو اشغال کردن ، جنایت رو میبینن اما حاضر نیستن خودشون دست از این ظلم بردارن . این کتاب بسیار بسیار کوتاه بود اما احساسات متفاوتی در من به وجود آورد : ترس از این که سرنوشت این خانواده چه میشه ، ترس از دل هایی که شکسته میشه ، اضطراب از سرنوشت نامعلوم، تنفر از اشغالگر ها ، تنفر از کسانی که ظلم رو میبینن اما بر علیه اش اقدام نمیکنن ، تنفر از کسانی که ظلم خودشون رو ظلم نمیبینن ،تنفر از جهل ، از جهلی که جاهل به دنبال اهگاه شدن نیست. غرور از جوانانی که برای وطن شون از جان شون میگذرن و غم و غم ، غمی سنگین از دل هایی که شکسته شد ، از کودکانی که مظلومانه از دنیا چشم بستن از خانواده هایی که از هم گسستن . از عشق از عشق هایی که درد آورند... این یادداشت رو برای چالش مرور نویسی فراکتاب نوشتم. #چالش_مرور_نویسی_فراکتاب