بادبان ها را بکشید

نظرات کاربران و نقد و بررسی بادبان ها را بکشید

خرید و مطالعه
نمره کلی
5 /
3.8
9
الکترونیکی
3.7
چاپی
0.0
نظر شما چیست؟
6 نظر
User avatar
98930****8790

عااااالیییی بود واقعا در شرایطی که خیلی از اوضاع کلافه و خسته بودم خوندم و واقعا خنده اومد روی لبم و قلبم پر از امید شد. خیلی زیاد پیشنهاد میکنم ❤️

۱۴۰۳/۵/۷
User avatar
زهرا رضائی

کتاب بادبان ها را بکشید از وقتی که مادر شده ام، کم کم دارم با خودم آشنا می‌شوم، وقتی دخترک سعی میکند ادای من را در همه چیز دربیاورد و کوچک‌ترین کارهای من بر او اثر میگذارد! یکی از مشکلات تربیتی در خانه ما، نداشتن همبازی برای دخترک است. با بچه های دیگر به راحتی دوست می‌شود و دوست دارد آن‌ها را بچلاند و ببوسد، دعوایش می‌شود و جیغ جیغ می‌کند! مادرهای دیگر گاهی از کارهایش تعجب می‌کنند و گاهی خوشحال و گاهی خیلی ناراحت! حق دارند دخترک من را نمی‌شناسند .بعد از این ماجراها راه حل جایگزینم این بود که مادر دومین بچه هم من باید باشم و بچه دوم هم باید بچه خودم باشد که راحت بتوانم آن‌ها را کنار هم تنها بگذارم یا شاهد بازی و دعوایشان باشم. این کتاب دنیای جدید مادری را نشانم داد، مادری با فرزندانی که هر کدام در ابتدای ورود، سختی ها و شیرینی های با خود آورده‌. مخصوصا در دنیای محاسباتی امروز خیلی سخت است معادلاتی جدید باز کنی و به بقیه بفهمانی من خودم را بیچاره و بدبخت نکرده‌ام. آدم ها از دور قضاوتت می‌کنند و در دلشان می‌گویند خودش را اسیر این همه بچه کرده! اگر کمی هم تحصیلات داشته باشی و در یکی از بهترین دانشگاه‌ها هم درس خوانده باشی که دیگر هیچ! کارت با کرام الکاتبین است. این کتاب در بین این همه حرف و حدیث و ناراحتی برای من مانند شهدی شیرین و گوارا بود و من رو برای ادامه مسیر انتخابیم تشویق میکرد. از اینکه آینده قراره چطور باشه و هر بچه قراره تکه‌ای از وجودم، تو بگو تمام وجودم شود و من تکثیر شوم. داستان های جالب و قابل توجهی بود! یکی از داستان ها که خیلی باعث شد به فکر فروبرم، یه خانواده خیلی خونگرم بودن که بچه ها با فاصله ده سال، ده سال به دنیا اومده بودن. یکی از بچه‌ها سرطان خون میگیره و ... استقامت این خانواده خیلی برای من عجیب و جالب بود، واقعا یک درصد هم نمیتونم تصور کنم اگر این اتفاق برای من میفتاد باز هم دلم میخواست بچه بیارم یا نه ؟! برای همین تیکه ای از داستان این زن رو به عنوان بریده کتاب انتخاب کردم. این یادداشت رو برای پویش مرور نویسی فراکتاب نوشتم. #چالش_مرورنویسی_فراکتاب

۱۴۰۳/۳/۱۳
User avatar
مریم ترابی فرخانی

کتاب بادبان ها را بکشید کتابی که اولش ممکنه فکر کنید داستان داستان نباشه و پشت سر هم مطالب اومده باشه و کتاب یکپارچه باشه اما اینگونه نیست. این کتاب هر فصلش از زبان یک مادره که چندین فرزند داره و در حال رسوندن یک پیام به مخاطبه. مخاطبی که تو این جامعه امروز ممکنه همنوا و همفکر بشه با جمله‌ای که باب شده یعنی فرزند کمتر، زندگی بهتر #چالش_مرور_نویسی_فراکتاب این مادرها که من نمیدونم همچین اشخاصی واقعیت دارن یا فقط مطالب یک نویسنده بوده به شما از فواید فرزندآوری تو عصر امروز میگن. اینکه مادر میتونه هم مادر باشه و هم اگه بخواد و دوست داره دنبال علاقیش بره، دنبال درس، کار، یا هنری که دوست داره رو دنبال کنه. مادرهایی که هر کدوم با دیگری از لحاظ اقتصادی و اجتماعی فرق دارن ولی این مانع از آوردن فرزند برای خودشون نشده. و اما نکاتی که از نظر خودم باعث میشد خیلی خوندن این کتابو کش بدم این بود که حس و فکر میکردم مطالب مصنوعیه. یعنی یجاهایی این به من القا میشد. مثلا بود خانواده ای که میزناهارخوری داشتن ولی برای بچه خودشون اسباب بازی با دید اقتصادی میخریدن. از نظر من این منطقی نیست. یعنی اون چیزی که از نظر من هست اینکه میشه روی زمین سفره انداخت ولی نمیشه بچه رو که از همون بچگی هی از اقتصاد بگی. واجب بود میز ناهارخوری داشته باشن؟ دومین نکته مطالب بود که حس تکراری بودن رو به مخاطب القا میکنه. اگه داستان ها به دو، سه ختم میشه کافی بود. مطالب مشترک زیاد داشت که من خودم سرسری رد میکردم. نکته سوم. یه داستانی بود که گفتگوی بین زن و شوهر خیلی مصنوعی بنظر میرسید (بحث گل خریدن و یادآوری زن به شوهرش). حس میکردم این جملات از دید آقا بیان نشده و از فکر یک خانم درومده. بهرحال دیگه خودمون میدونیم که آقایون درگیری فکری زیادی دارن و گاهی یادشون میره ولی اون جملات به اون صورت از نظر من کلهم از سمت یک زن نوشته شده و شکل یک جمله آقا رو نداره. من این کتاب رو صادقانه بگم دوست نداشتم. یه جاهایی رو چرا ولی کلهم خیر. کاش خلاصه تر بود. این متن را برای چالش مرور نویسی فراکتاب نوشته‌ام.

۱۴۰۳/۳/۵
User avatar
سپیده اکبری

این کشتی ایران است که می تازد... یازده روایت از خانواده های دارای سه و چهار فرزند. با توجه به زمینه پایان نامه ام که پیرامون دغدغه تحصیلات مادران دارای سه و چهار فرزند بود، علاقمند به خواندن کتاب شدم. برای شروع و پرداخت به همچنین موضوعاتی که با توجه به بحران جمعیت بسیار لازم و ضروری است خوب بود ولی کافی نبود و جای بهتر شدن داشت مثلا: -روایت با قلمهای متعددی نگارش شده که هم می تواند نقطه قوت باشد و هم ضعف! این تنوع در زبان روایت و زاویه دید می تواند کشش و جذابیت را بیشتر کند ولی در مجموع روایتها متوسط است و البته بعضی از روایت ها قلم قوی تری دارد خصوصا داستانهای به قلم خانم شایان. - بنظرم چیدمان روایت ها هم می توانست بهتر باشد و به جذابیت کار کمک بیشتری کند. اخرین روایت قوی تر بود و جا داشت کتاب با آن شروع شود. -در صفحه اول هر روایت، اطلاعات کلی از خانواده، مانند تحصیلات مادر و پدر، تعداد فرزندان جنسیت و سن آنان و محل زندگی به صورت فهرست وار نوشته شده بود و بعد شروع روایت. اما در نحوه روایت کردن داستان تقریبا شما اشاره یا پرداختنی به این اطلاعات نمی بینید یعنی شما از دل روایت متوجه محل سکونت نمی شوید. فضاسازی برای محیط و جو خانواده به خوبی دیده نمی شود البته در بعضی از روایتها این فضاسازی ها مشهوده و بنظرم همین هم نقطه قوت آن داستان است. البته روایتها حدودا هشت تا ده صفحه است ولی خب بهتر بود هوشمندانه تر روایت می شد. -تجربه زندگی من با دو عدد بچه! همراه با سختی های عجیب و غریبی است. بنظرم اگر به تعدادشان اضافه شود شاید سختی ها تغییر شکل بدهند اما تمامی ندارند! روایتها خیلی شبیه فیلم های گل و بلبلی است. همه چیز سر جایش و همه جا براق و تمیز. شاید اگر به چالشها بیشتر پرداخته می شد بهتر بود شبیه کتاب هفته چهل و چند که روایتها بسیار چالشهای درونی و بیرونی فرد را به تصویر کشیده بودند. -روایت زندگی ها خیلی شبیه به هم بنظر می رسند. شاید بخاطر روزگار مدرنیته است که همه را شبیه هم می کند اما بنظرم یک خانواده روستایی با یک خانواده شهری تفاوتهایی دارند یا اگر سه فرزند داشته باشی یا چهار تا. حداقل خوب بود به تفاوت‌ها بیشتر پرداخته می شد. برشی از کتاب آبنبات قرمز رنگ را که می‌گیرد و طبق عادت همیشگی‌اش مجوز تردد به سمت در را صادر می‌کند. کفش‌هایم را سریع می‌پوشم و می‌دوم بیرون و می گویم «دیگه سفارشتون نکنم بچه‌ها باز از مطب تماس می‌گیرم.» چیزی توی سرم وول می‌خورد. هیجان دارم . توی ماشین موضوعاتی را که از جستجوی دیشب باقی مانده است، در ذهنم مرور می‌کنم. این بار دیگر باید جواب سوالات خودم را هم پیدا کنم. حتی نمی‌فهمم کجای خیابان و چطور از ماشین پیاده می‌شوم و خودم را می‌رسانم جلوی در ساختمان. سرم را بالا می‌گیرم و مثل بار اول، نگاهم روی نوشته ی دو تابلوی سفید رنگ جلوی ساختمان متوقف می‌شود. روی تابلو نوشته بود: دکتر محمد محقق؛ دندانپزشک، محبوبه اعلمی؛ کارشناسی ارشد مامایی. 15 سال پیش فکرش را هم نمی‌کردم روزی برسد که برای خودم مطب بزنم عشقم تحصیل و تدریس و تحقیق بود. این نوشته برای چالش مرورنویسی فراکتاب نوشته شده است. #چالش_مرور_نویسی_فراکتاب

۱۴۰۳/۲/۱۷
User avatar
رقیه عزلت

کتاب خوبی بود. روایت مادران چند فرزندی،پرتلاش و پر امید

۱۴۰۳/۱/۲۹
User avatar
محمد جواد روزبه

نوع داستانی کتاب و روایت های خانواده ها آموزنده بود

۱۴۰۳/۱/۱۸