
کتاب فهیمه داستان زندگی خانوم فهیمه محبی مادر شهید سعید محبی هست . کتابی جالب با بیان داستانی و شیرین از زندگی یک زن پر تلاش با زندگی پر از فراز و نشیب . کتاب از زمان کودکی فهیمه شروع میشه که در دوران شاه هست و قبل از انقلاب . فضای خانوادگی خانواده فهیمه رو دوست داشتم ، مادر فهیمه مادرانی زیادی داشت ،همینطور پدرش هم مردانگی و پدرانگی زیادی داشت ، داستان طوری هست که من خودم تا خیلی از خوندم گذشته بود تا متوجه شدم داستان راجع به مادر یک شهید هست ، چون داستان خیلی معمولی انگار داشت یک زندگی ساده و شیرین رو بیان میکرد. به فراخور زمان داستان به فضای سرنگونی شاه و انقلاب کشیده میشه که خیلی جالب مطرح شده و بعد هم جنگ تحمیلی ، شخصیت های کتاب رو خیلی دوست داشتم هر کدوم صلابت خاص و شخصیت مخصوص به خودشون رو داشتن . همسر فهیمه خلبان هوانیروز ارتش هست که طی اتفاقاتی کشته شد اما این باعث نشد فهیمه کناره بگیره و همچنین فهیمه در مسیر خودش باقیموند و به فعالیت بر ضد شاه ادامه داد ، حتی زمانی که پسرش در دفاع مقدس شهید شد باز هم خودش به فعالیت ادامه دار و به پشت جبهه ها رفت برای کمک کردن . حتی پایان جنگ هم به فعالیت های فهیمه پایان نداد و فهیمه بعد از جنگ به دنبال انتشار و چاپ کتاب دائره المعارف تشیع رفت و در این راه سختی های زیادی رو کشید . داستان فهیمه یک داستان ساده و شیرین هست از یک زن سختی کشیده ،از یک زن مقاوم که در راه هدفش ایستاده و تلاش کرده و حتی از دست دادن شوهر و شهادت پسر نتونسته ذره ای اون رو از مسیرش عقب بکشه . داستان کتاب خوندنی هست و مخاطب رو عمیقا با خودش همراه میکنه یک روایت واقع نگرایانه دور از اغراق و زیاده گویی . این یادداشت رو برای چالش مرور نویسی فراکتاب نوشتم. #چالش_مرور_نویسی_فراکتاب
روایتی رویا مانند از یک واقعیت شگرف
کتاب فهیمه داستان زندگی خانم فهیمه محبی مادر شهید سعید محبی و مدیر دانش نامه تشیع است. داستان از لحاظ سوژه داستان خوبی است و روایت زندگی خانم محبی جذاب و زیبا و درس آموز است اما با قلم نویسنده و روایت گری زندگی این بانوی پرتلاش ارتباط چندانی نگرفتم و بنظرم میتونست جذاب تر نگارش بشه. در قسمتی از کتاب میخوانیم: فهیمه دستش را به پارچه ی سفید روی جنازه گرفت. ولی بلندش نکرد. پارچه را در مشتش مچاله کرد: «خدایا درسته دادی، درسته هم ببر! من کاملش رو میخوام!» پارچه را کنار زد. خودش بود، سالم و درسته. زانوهایش خم شد، نشست بالای سر سعید؛ « بازم تو بردی! همیشه تو میبردی! هیچ وقت زورم بهت نرسید.» رویش را برگرداند سمت قبر محمدحسین: «بابا! یه وقتی فکر میکردم که باید بیام از تو بخوام که شفیع من و بچههام باشی، ولی حالا کسی رو آوردم گذاشتم کنارت که مطمئنم شفیع تو هم میشه.» بعد هم دست کشید روی سنگ قبر رضا؛ «بگیرش عمو اُچول، اینم سعید، تمام این سالها بدون تو نتونست زندگی کنه! اینقدر به زندگی چنگ انداخت تا ازش در رفت و اومد پیش خودت. حالا بگیرش!» خاکها را تکاند، تهمانده ی زندگی را ریخت روی قبر سعید. صبر و استواری فهیمه در مسیر زندگی ستودنی است، چه زمانی که همسرش آسمانی شد، چه در موقع شهادت پسرش و چه در راه جمع آوری دائرةالمعارف تشیع و موانعی که در آن مسیر جلوی راهش قرار گرفت. فهمیه هرچه داشت مخلصانه در این راه گذاشت. با خواندن این کتاب از این حجم از گمنامی این بانو تعجب کردم. کتاب فهیمه یک داستان متفاوت از زندگی مادران شهداست، حتی خود شهید سعید هم به نظرم یک شهید متفاوته. داستان زیباست اما انتظار کشش آنچنانی رو برای ادامه ازش نداشته باشید چون سیر یکنواخت و بدون فراز و نشیبی داره، اما در نهایت بنظرم ارزش خوندن داره و آشنایی با زندگی این بانو، میتونه در مسیر زندگیمون روشنا بخش باشه. این یادداشت را برای چالش مرورنویسی فراکتاب نوشتهام. #چالش_مرورنویسی_فراکتاب
#چالش_مرورنویسی_فراکتاب گاهی باید با خودت بنشینی و دودوتا چهارتا کنی ببینی چطور میشود که یک نفر اگر چه تحصیلات عالیه دارد و به مقام و منصبی رسیده است اما دستش به باز کردن گرهای از گرههای مردم نمیرود یا حتی نسبت به مشکلاتی که سر راه اوست بیتفاوت است و کاری به مردم ندارد ولی هستند انسانهایی که اگرچه بیسواد هستند و حتی بلد نیستند اسم خودشان را بنویسند اما معرفتشان به قدری زیاد است که از قلبشان تراوش میکند و به اطراف ساطع میشود و دیگران از این نعمت سیراب میشوند. اگر اندکی مال و منال دارد آن را در اختیار همه قرار میدهد و حتی حاضر میشود خودش آلاخون والاخون شود. دیدن این انسانهایی که علقهی مادی به این دنیا ندارند و چیزی برای خود جمع نمیکنند که صرف زندگی خودشان شود و در جای درست خرج کردم میکنند انسان را به گریه میاندازد. آدم احساس میکند جنس این قبیل همجنس هایش با خودش فرق دارد ولی چه چیزی در مسیر حیاتش سبب این تغییر شده برای او کماکان یک سوال است. فهیمه روایتگر زندگی انسانی محترم و پرورش دهندهی پسری است که در سن نوجوانی زودتر از اطرافیان راه خودش را پیدا میکند و به راهی میرود که میداند درست است. سعید محبی روایتگر آن نوجوانهایی است که در جنگ ایران و عراق دست از چیزهایی که دوست داشتند به راحتی بُرید. نوجوان که میگفتند یعنی یکی از همین آدمها. سعیدی که یک روز مثل خیلی از نوجوانهای دیگر از پدر و مادرش چیزهایی که دوست دارد داشته باشد را طلب میکند. کدامیک از ما تابحال از مادر و پدرمان چیزی را پاکوبان نخواستهایم؟ سعید هم مانند ماست، فرقی ندارد اما این پسر در یک نقطه حساس نگذاشت این علاقهها و وابستگیها و زیباییهای دنیوی برای او طناب شود و او را به خود مشغول کند. در این کتاب رشد یافتن سعید محبی را در سایه مادری به نام فهیمه مشاهده میکنید که چطور در همان عالم نوجوانی انسانهای دوروبرش را رصد میکند و با خود و به فهیمه میگوید حرف بس است، باید عمل کرد. این آدمها دلشان میخواهد با حرف زدن مبارزه کنند ولی من میخواهم با عملام مبارزهام را اثبات کنم پس در طول کتاب سعی کنید همانند سعید به دنیا نگاه کنید و بهانه بگیرید اما به وقتش به فهم و درک او برسید. این متن را برای چالش مرور نویسی فراکتاب نوشتهام.
خیلی شخصیت فهمیه دوست داشتم، سخت کوش و مقاوم بود
فهیمه کمک های زیاد و سخاوتمندانه ای ب مردم و جبهه انجام داد و شخصیت رضا رو واقعا دوست داشتم. فقط کاش بعد از ازدواج از لفظ عمواوچول استفاده نمی کردن خیلی خواننده رو اذیت میکرد....
یک وتاب فوقالعاده و پر از انرژی و امید... پر از زندگی پر از چندین زندگی یکیش زندگی جوونی که اما خمینی در موردشون فرمودن: «وقتی می آن به من می گن نوجوانی در انگلستان زندگی راحتش رو ول کرده و آمده ایران و رفته جبهه تا خونش رو هدیه کنه، من در جواب چنین نوجوانی شرمنده م!» کتابی با حال و هوای متفاوت و دوست داشتنی، چیزی که تا حالا شبیهش رو ندیده بودم اگر اهل مطالعه کتاب دفاع مقدس یا کتاب با تم مذهبی هستید،این رو از دست ندید!
داستان متفاوت و جذابی از یک زن که با همه ی تفاوت های ظاهری پای حق ایستاد