
مدرسه از اون تجربههاییه که هر فردی میتونه با نگاه کردن به گذشتهاش ازش به خوبی یا بدی یاد کنه. اگه خوب باشه که موقع فکر کردن بهش گوشه لبش به خنده باز میشه و دوست داره خاطرههاشو برای بقیه و مخصوصا بچههاش تعریف کنه و اگر بد باشه که سعی میکنه اصلا بهش فکر نکنه و اگرم سوالی ازش بشه سعی میکنه با پیش کشیدن بحث دیگه طرف رو بپیچونتش. کتاب بچه مثبت مدرسه در مورد دو تا پسربچه است به اسم یاشار و محسن که یکی از اون بچه مثبتاست و اون یکی دیگه نقطه مقابلش، شر و شیطون. البته که یاشار درسته که شر و شیطونه ولی دل پاکی داره و دوست داره که خوب زندگی کنه اگه محیط اطراف و مخصوصا شرایط حاکم بر خانهاش این اجازه رو بهش میداد. نقدی که به کتاب میشه گرفت اینه که اصلا به این اشاره نکرد که مشکلاتی که یاشار باهاش دست و پنجه نرم میکرد حل شد؟ مادر به خونهاش برگشت؟ به زعم من مسجد رفتن و مدرسه رفتن یه بخش ماجراست و آدم بلاخره شب باید تو خونه خودش بخوابه و اگر کسی منتظرش نباشه و اون جو خونه رو سرد بدونه که در مورد یاشار جو خونه سرد بود ممکنه یجایی احساس کنه که مشکلاتش هنوز پابرجاست و فقط داره با پرت کردن حواسش اونا رو موقتا به فراموشی میسپره و کاش آقای مصطفوی که بقیه مشاورههارو نقد میکرد یه توکپا هم به سراغ مادر یاشار میرفت تا مشکل یاشار رو از ریشه حل کنه. این متن را برای چالش مرور نویسی فراکتاب نوشتهام. #چالش_مرور_نویسی_فراکتاب