
کتاب سفیر ما در بهشت که چند روزیه خوندنش تموم شده در مورد شهید محمدرحیم آقاییپور بود که از زبان دخترشون - حبیبه - روایت میشه. حادثهی منا هنوز که هنوزه برای من یکی شائبههای زیادی داره که چیشد اینجوری شد و چرا؟ تو این کتابم خب باز زیاد پرداخت کامل نداشت با اینکه در مورد زندگی و رفتار خود شهید خیلی اطلاعات زیادی داده شد. مثلا میشد بعد شهادت حجاج حادثه منا به رفتارهای رسانههای غربی و عربی و جوابیه مسئولین سعودی یه اشاراتی بشه که نشد. اینجا خلأ دیده میشه از نظر من. اما در مورد زندگی شهید، علاقه زیادشون به همسرشون خیلی زیبا بود. رفتار خوب شهید با بچههاشون که باعث شده بود بهش بگن بابانفسی و یا بچه هایی که از پوست و گوشت خودش نبودن ولی بخاطر آشنایی یا گرفتن حاجت از ایشون بهش بابانفسی میگفتن، اینکه اون عاشقانه هایی که خرج همسرشون میکردن و با احساساتی که به بچههاشون نشون میدادن فرق داشت و ریزبینی هاشون و دقت هایی که سر کار و نسبت به دوست و همکار داشتن نشون میداد که ما با سفیری معتدل و دقیق و کاربلد و مومن و باسواد و فهیم و حواس جمع روبرو هستیم نه کسی که تا یه پست خوب گرفت فریفتهی اطراف بشه. اون لبیک گفتن هایی که در جلسهی با رهبری از زبان ها بیرون اومد و منم زمزمه کردم دلمو هوایی کرد که منم کاش برم حج و لبیک رو اونجا بگم. این چند روز که ما برای شهید امیر عبداللهیان عزاداری کردیم تو این کتاب یاد و خاطره شون دوباره زنده شد و من سخنانی چند از ایشون در وصف شهید آقاییپور خوندم که قشنگ و جالب بود. ببینید این شهید (آقاییپور) چقدر خوب و کاربلد و در حیطه کاری خودشون استاد و وارد بودن که شهید عبداللهیان دوست نداشتن ایشون کار پیش ایشون رو ول کنه. کتاب چند فصل داره که دختر ایشون سعی کرده از زبان مادر ایشون و همسرشون و دوست و آشنا گفتگوها و خاطرههایی رو که از شهید داشتن به ما بگن و خب البته یجاهایی من مسیر رو گم میکردم (بخاطر جملاتی که دخترشهید لابلای خاطرات بیان میکرد) ولی همینم خوب بود. فداکاری ها و از خودگذشتگی های همسرشهید هم به نوبه خودش خیلی عجیب بود. اینکه همسری بخاطر درس شوهرشون به چند روزی زندگی در یه خونه مشاع با یه خانواده دیگه کنار بیان و تحمل داشته باشن از اونور درس هایی در قالب بخشیدن ها که همسرشهید به بچه هاشون یاد میدادن. مثل بخشیدن النگو برای ساختن مسجد اونم از همون بچگی کتاب خوبی بود. #چالش_مرور_نویسی_فراکتاب این متن را برای چالش مرور نویسی فراکتاب نوشتهام.
بابانفسی پدر معنوی منم هستند انشالله هوای مرا هم داشته باشند