
بسم الله الرحمن الرحیم #چالش ـ مرورنویسی -فراکتاب کتاب دل آشوب دومین کتابی بود که از شهدای افغانستانی مدافع حرم خواندم. این کتاب به قلم مرحوم محمد سرور رجایی نگاشته شده که قسمت های پایانی پس از فوت ایشان به کتاب ملحق می شود. کتاب بسیار زیبا و تامل انگیزی بود و مرا بسیار تحت تأثیر خود قرار داد. شهید رئوف رفیعی از اتباع افغانستان که به جهت آشوب های داخلی کشورشان به ایران مهاجرت کرده بودند.همسر ایشان هم از مهاجرین بودند. در اطراف تهران زندگی میکردند. پدر ایشان روحانی بوده و شهید در امارات مشغول کار بودند. مدتی بعد از ازدواج ایشان در امارات بودند و همسرشان در منزل پدر ایشان زندگی میکردند.این هجران سخت بوده و همگی تصمیم میگیرند که به امارات مهاجرت کنند. در امارات تنی چند از اقوام هم زندگی میکردند.شهید شغل خوبی داشته و زندگی خوبی برای خانواده فراهم ساخته بود . در همان سال ها برای زیارت به سوریه می روند و علاقه پیدا می کنند که مجاور بی بی باشند. خانواده در آن جا ساکن میشوند و محمدرئوف چند ماه یک بار به آن ها سر میزند.پس از مدتی ایشان تصمیم میگیرد به خانواده ملحق شود. در سوریه کسب و کاری راه می اندازد و موفقیت های خوبی به دست می آورد. اما این آرامش دوامی ندارد. در اوایل دهه نود شمسی زمزمه های شورش و اعتراض و ناآرامی شنیده میشود. کار بالا میگیرد،مغازه های او را در آتش می سوزاندند،ایشان خانواده را به جای امنی میبرد و خود و پسر ارشدش از حریم عمه جان به دفاع می پردازند. همسر و فرزندانشان بعد از مدتی برای انجام کاری به ایران می آیند و محمد رئوف در آن زمان به فیض شهادت نائل می آید. جانسوزترین قسمت کتاب برایم رنج های خانواده پس از شهادت است.خانواده متمکن و با عزتی که دارایی خود را از دست داده و حتی به خاطر نداشتن پول،از ثبت نام فرزندش در مدرسه امتناع می کنند.همسر شهیدی که برای گذران زندگی به کارگری در منازل مشغول می شود. حقیقتا آخرهای کتاب آتش به جانم زد. همسر شهید جمله ای به این مضمون دارد که تقدیر ما با جنگ بسته شده. از جنگ داخلی افغانستان به ایران پناه آوردند که بعد از آن جنگ هشت ساله به وقوع پیوست . بعد ها هم که به سوریه رفتند آن وقایع اتفاق افتاد. خوب است بخوانیم و عبرت بگیریم و از حرف های مفت دوری کنیم که قیامت نزدیک است... #این یادداشت را برای شرکت در چالش مرور نویسی فراکتاب نوشته ام.