
کتاب رودخانه یک کتاب بامزه و خیلی زیبا با عکسهای بسیار بانمک اینبار قراره به کودک یاد بده که گاهی صبر کردن برای یه چیزی چه مزهای یا معنی داره کودک قصهی ما از اینکه رودخونه رو جاری میبینه خوشش میاد و دوست داره از این روان بودن آب رودخانه لذت ببره اما وقتی زمستون فرا میرسه متوجه میشه که آب رودخونه یخ بسته. ناراحت منتظر میمونه تا یخ ها آب بشه تا دوباره ازش لذت ببره اما این آب شدن یخ خیلی بیشتر از حد معمول طول کشید. اونقدر طولانی که دیگه داشت ناامید میشد اما حواسش پرت چیز مهمتری شد تا بتونه از این فرصت استفاده کنه و به اون بپردازه و اون چیزی نبود جز زخمی شدن یه پرنده کوچولو که میان شاخ و برگها گیر کرده بود. او دیگه یاد رودخونه نبود و تمام حواسش رو داد به مداوای اون پرنده کوچولو و زمانی که معالجه اون تموم شد متوجه شد که یخهای رودخونه دارن یه صداهایی از سمت خودشون ساطع میکنن. بله! آب زیر یخها جاری بود فقط نیاز داشت تا به کل اون یخها آب بشه. این متن را برای چالش مرور نویسی فراکتاب نوشتهام. #چالش_مرور_نویسی_فراکتاب