جان به لب

نظرات کاربران و نقد و بررسی جان به لب

کتاب
دسته بندی
مظفر سالاری
نویسنده
خرید و مطالعه
نمره کلی
5 /
4.4
5
الکترونیکی
4.4
چاپی
5.0
نظر شما چیست؟
5 نظر
User avatar
فهیمه محمودی

#چالش_مرور_نویسی_فراکتاب کتاب "جان به لب" کار مشترک مظفر سالاری و سعید زارع بیدکی، یه جورایی پشت صحنه دادگاه ها رو نشونمون می‌ده و اتفاقاتی که قبل و بعد از دادگاه ها و صدور حکم رخ میده رو واسمون از زبان قاضی یا دادستان روایت میکنه. انگار یه سری قاضی نشستن دور هم و خاطرات عجیب و تأثیرگذارشون رو تعریف می‌کنن، و نویسنده هم این خاطرات رو تبدیل کرده به داستانهای جذاب این کتاب! کتاب "جان به لب" در واقع داستان آدم‌هاییه که جونشون به یه حکم بستگی داره؛ هم متهم‌هایی که منتظرن ببینن قاضی چی حکم می‌ده، هم مجرم‌هایی که تا لبه پرتگاه رفتن، ولی یهو یکی پیدا می‌شه و نجاتشون می‌ده. این قسمت ماجرا آدم رو یاد ماجرای ژال والژان و کشیش تو بینوایان میندازه که با یک بخشش و کمک ساده، چطور جون اون و افراد دیگه ای که در آینده باهاشون آشنا میشه، رو نجات داد. کار این قاضیها هم دقیقا همینه، اونا نه تنها جون متهم یا قربانی پرونده رو نجات میدن، بلکه زندگی خانواده اونها رو عوض می‌کنن. ما معمولاً فقط نتیجه دادگاه رو می‌شنویم، مثلاً اعدام، حبس. قصاص و.... بدون اینکه بدونیم قاضی بیچاره چی کشیده تا این حکم رو بده و جرا این تصمیم رو گرفته، یا اینکه اصلاً این حکم چه بلایی سر زندگی اون متهم میاره. "جان به لب" به ما ماجرای پشت پرده‌ این احکام رو نشون میده، البته با زبون داستانی که جذاب‌تر باشه. کتاب شامل 35 خاطره جالب از این احکام و تصمیم گیریهاست، از پرونده‌های جنایی و خانوادگی بگیر تا کشف مواد مخدر و اجرای حکم قصاص، از قبل از انقلاب تا همین چند سال اخیر. و نویسنده‌ها سعی کردن نشون بدن قضات برای دادن این حکمها، با چه چالش‌هایی روبرو هستن و به چه چیزهایی فکر میکنن. "جان به لب" بهمون می‌گه که قاضی‌ها چه مسئولیت سنگینی دارن، چون باید در مورد جون و مال و ناموس مردم تصمیم بگیرن و این مسئولیت، چه بار سنگینی رو دوششون میذاره. واسه همین هم هر کسی نمی‌تونه قاضی بشه. قاضی باید بی‌طرف باشه، نه از کسی خوشش بیاد، نه از کسی بدش بیاد و دنبال منفعت خودش هم نباشه و فقط به فکر اجرای عدالت باشه. همونطور کهسعید زارع بیدکی، یکی از نویسنده‌های کتاب، تو یکی از مصاحبه هاش گفته: "این کتاب نشون می‌ده که چطوری یه قاضی می‌تونه عدالت رو برقرار کنه." خوندن کتاب رو به افرادی که روند صدور حکم و دادگاه ها واسشون جالبه، دانشجوهای حقوق و همچنین قضات جوون که میخوان تجربه کسب کنن، توصیه میکنم. این مرور برای چالش مرورنویسی فراکتاب زمستان نوشته شده.

۱۴۰۳/۱۲/۲۷
User avatar
زهرا جمشیدیان

کتاب جان به لب مجموعه داستانی بر اساس خاطرات واقعی قاضیان دادگستری است. 35 داستان کوتاه که هرکدام برای خودشان زیبا و درس آموز هستند. کتاب به قلم مظفر سالاری و سعید زارع بیدکی نوشته شده و به داستان هایی حقوقی با موضعات مختلف مثل مسائل خانوادگی، قصاص، طلاق، مواد مخدر و ..‌ می‌پردازد. قبلا در تلوزیون مجموعه آقای قاضی! را خیلی دوست داشتم و ماجراهای آن را دنبال می‌کردم، خودم را جای قاضی می‌گذاشتم و سعی میگردم با اتکا به شواهد و قرائن حکم دهم، اما هر بار بین دو راهی می‌ماندم و نمی‌دانستم واقعا حق با کدام طرف است!بنظرم قضاوت خیلی کار دشواری است. در یکی از داستان های کتاب به نام رویای صادقه از ماجرایی که برای راوی اتفاق افتاده بود لذت بردم. از اینکه حضرت علی (ع) بزرگ مرد تاریخ اسلام و عادل ترین قاضی را در جلسه دیده بودند واقعا شوکه شدم. اینکه قضات ما چنین خالصانه و با عدل حکم دهند که حضرت علی نشانه ای در جهت تایید حکم و فعل ایشان بفرستند جای تحسین و تشویق دارد. نکته ای که درمورد کتاب برایم جالب بود، زبان خیلی ساده و در عین حال کشش بالای ماجراهاست. در خلال روایت ها متوجه می‌شویم که برخلاف تصورات ما که قاضی را یک موجود کاملا منطقی و به دور از احساسات می‌دانیم، گاهی اینطور نیست و تصمیم گیری در بعضی پرونده ها برای خود قاضی نیز دشوار و سنگین است‌. در میان داستان ها شاید پیش بیاید که خود را جای قاضی بگذاریم و از زاویه دید او پرونده را بررسی کنیم یا حتی در جایگاه متهمان و خانواده هایشان باشیم و از نگاه آن ها ماجرا را پیش ببریم و این تفکر عمیق در داستان های انسان ها بنظرم جالب و آموزنده است. کتاب را به کسانی که به داستان کوتاه و همچنین مسائل حقوقی علاقه‌مند هستند توصیه میکنم. هر چند برای عموم هم بسیار راهگشا و ارزشمند است. این یادداشت را برای چالش مرورنویسی فراکتاب نوشته‌ام. #چالش_مرور_نویسی_فراکتاب

۱۴۰۳/۱۲/۲۳
User avatar
مرضیه موسوی

کتاب جان به لب ، سی و پنج داستان بر اساس خاطرات قضات دادگستری هست ، کتابی که از چندین جهت میتونه خوندنی باشه. اول اینکه من شخصا به داستان های دادگستری علاقه مندم ، این جور داستان ها انگار یک جورهایی کاملا بی پرده هستن ، روایت های واقعی از عمق زندگی هر فرد یا یک اتفاق و یا حتی چند اشتباه . جهات دیگه مثل اینکه این داستان ها جالب و خواندنی هستن ، همه نسبتا کوتاهه و از هر داستان میشه لذت برد و جهت دیگه مثل اینکه شاید تا حدی بشه از بعضی از داستان ها تا مقداری درس گرفت . هر سی و پنج داستان کتاب میشه گفت در موضوعات مختلفی هستن و هر کدام میزان جذابیت متفاوتی دارن بعضی خیلی تاثیر گذارن و بعضی شاید فقط عجیب ، بعضی تکان دهنده و بعضی خوشحال کننده و .‌.. اول کتاب راجع به وجوه نام گذاری این کتاب صحبت شده که برای من خیلی جالب بود و بعد اولین داستان خیلی به نظرم زیبا و شگفت انگیز بود . بعضی از داستان ها باعث می‌شد خیلی از دست مسئولین مربوطه حرص بخورم یه کار اشتباه یه سطحی نگری یه کم کاری باعث میشه مردن چه قدر اذیت بشن . و در کنار اون بعضی از قضات و مسئولین چه قدر تلاش میکنن و زحمت میکشن تا حق اجرا بشه و چه قدر برای افراد دلسوزی میکنن . داستان ها هر کدوم چند صفحه بیشتر نبودن و اسن جالب بود که یک داستان با یک موضوع شروع می‌شد و بعد از چند صفحه یک داستان کاملا متفاوت با یک موضوع کاملا متفاوت شروع می‌شد ، آدم های مختلف که هر کدوم انگار دنیای خودشون رو داشتن، بعضی یکدفعه درگیر شده بودن و یک اتفاق که زندگی شون رو کاملا درگیر کرده و بعضی مدت ها درگیر بودن ... خوندن این کتاب رو توصیه میکنم ، امیدوارم از خوندن این داستان ها بهترین استفاده رو بکنین این یادداشت رو برای چالش مرور نویسی فراکتاب نوشتم. #چالش_مرور_نویسی_فراکتاب

۱۴۰۳/۱۲/۱۱
User avatar
سپیده اکبری

سی و پنج روایت از پرونده های قضایی از زبان دادستان‌ها. همیشه این آدمها را شیک و اتوکشیده و با کلمات قلمبه سلمبه پشت میز قضاوت دیده‌ایم و وقتی می‌بینیمشان، یاد پرونده و متهم و قتل و جنایت می‌افتیم. اما این روایت‌ها به دادستانها جان دیگری می دهد. تک تکشان را دوست داری. می‌فهمی کار سختی دارند و چقدر رفتار باتقوایشان می‌تواند مسیر زندگی آدمها را تغییر می‌دهد. شاید بنظر ما درس و زندگی و تربیت مال پدر و مادر و مربی و مدرسه و مسجد هست، اما رفتار درست یک دادستان هم می‌تواند مسیر آدمها را تغییر دهد و آنان را تربیت کند. البته که باید قاضی متربی باشد و خودش را ساخته باشد تا در بزنگاه، رفتارش درست و بجا باشد. باید نفسش را سرجایش نشانده باشد که بجای عصبانیت بی جا و از روی دلبخواه، برای پایمال شدن حقی، رگ گردن کلفت کند. صفحه کتابهای مرورنویسی فراکتاب را بالا و پایین می‌کردم تا کتابی را انتخاب کنم. چندین بار این کار را کرده بودم و هیچ وقت، عنوان کتاب «جان به لب» جذبم نکرده بود و فکر می‌کردم از این رمانهای آبکی عاشقانه ای! چیزی باشد تا اینکه علاوه بر عنوان کتاب، توضیح زیرش را هم خواندم: مجموعه 35 داستان بر اساس خاطرات قضات دادگستری همین واقعی بودن داستانها باعث شد داستان الکترونیکی‌اش را بخرم و شروع کنم. شروع کردن همانا و یکی دو روزه تمام کردن همان. روایت‌ها دو سه صفحه ایست و کتاب نسبتا کوتاه. روایت هم طوری‌ست که هنوز عطش شنیدن داری که تمام می‌شود و می‌رود سراغ قصه بعدی. همیشه شنیدن قصه واقعی آدمها جذاب است. از جوانی که در ژاپن به دنیا آمده و به دنبال تاسیس شرکت در ایران است تا چوپان ساده یزدی که از دادگاه و محاکمه باکیش نیست! دادستانها با این داستانها زنده می شوند و دوست داشتنی. از خشکی در می‌آیند. تا جایی که با دادستانی که در ابتدای انقلاب بخاطر اشتباه محافظش بی پسر می شود و با نفس مسیحایی امام روح الله، هنوز هم در این مسند خدمت می‌کند، هم پا می‌شوی و اشک می‌ریزی. قبلا هم کتاب از پشت میز عدلیه، مرا با زندگی یک قاضی همراه کرده بود ولی آن طنز بود و این یکی رئال. زنده زنده. البته پرونده های جنایی در این کتاب مثل سریالهای پلیسی سخت و پیچیده نیستند یک ماهی وقتت را نمی‌گیرد و در حد گذشت یک صفحه، دست قاتل ها و جانی ها رو می‌شود ولی باز هم جذاب و درس گرفتنی‌اند. برشی از کتاب: جوانکی نزدیک شد و گفت: از مغازه‌ها سوال کردم. چیزی نمی‌دونن. رفتگر با گاری‌اش رسید و گفت: از وقتی من اومده‌‌م این بی‌زبون همین جاست. زنگ بزنیم به کلانتری. باید ببرنش بهزیستی یا همچین جایی. پیرزن بچه را بغل کرد و به رئیس گفت: زنگ بزنین و بگین اندازه یه استکان آب جوشیده ولرم بیارن بهش بدیم تا تلف نشده. نگاه جوانک افتاد به دستبند نوزاد. آستین لباس را بالا زد و انگار کشف مهمی کرده باشد، گفت: هنوز دستبند بیمارستان به دستشه مادر این بچه متوجه نبوده که با اطلاعات روی این دستبند می‌شه پیداش کرد. زن با همان سنگینی و صلابتی که نشسته بود، گردنش را داد جلو. ابروهایش را در هم کرده با تعجب پرسید: کودک کدوم کودک جناب قاضی؟ مادر نوزاد از روی همان دستبند شناسایی شده و قاضی او را برای بازجویی به دادگاه احضار کرده بود. از جواب مادر به سوال اول معلوم بود که متهم خیال کتمان کردن دارد. #چالش_مرورنویسی_فراکتاب

۱۴۰۳/۱۱/۲۵
User avatar
خانم میم

کتاب جان به لب یک مجموعه داستانی بر اساس خاطرات قضات دادگستری و براساس واقعیت نوشته شده است که به قلم سعید زارع بیدکی و با راهنمایی مظفر سالاری و در نشر معارف به چاپ رسیده است. بعضی از داستان‌های این مجموعه بسیار تکان دهنده بود مثلاً داستان مردی که زنش را از پله هول داد و بعد از مجروحیتش و احتمال فلج شدنش طلاقش داد ولی چند سال بعد زن سرپا شده دوباره ازدواج کردو صاحب فرزند شد و مرد نیز در اثر حادثه‌ای سر کار ویلچر نشین شد یا داستان چهار پسر جوانی که باعث شکسته شدن دست زنی شدند و قسم دروغ خوردند که از قصد این کار را نکردند و در آخر هر چهار نفرشان به وضع بدی جانشان را از دست دادند. در کتاب از خلافکارانی می‌خوانید که با اخلاق خوب و احترام به قاضی به خودشان آمده و توبه کردند و دور کارهای خلاف را خط کشیدند. کتاب نثری روان دارد و خوش‌خوان است و نکات درس آموزی در آن است. خواندن این کتاب را به همه پیشنهاد می‌کنم. شغل قضاوت، شغل بسیار حساسی است که در سرنوشت انسان‌ها بسیار اثرگذار بوده و یک حرف یا عمل قاضی میتواند یک شخصیت را دگرگون کند یا مسیر زندگی فردی را کاملا تغییر دهد. در بخشی از کتاب می‌خوانید:قاضی آرنج هایش را روی میز گذاشت. انگشتانش را توی هم گره کرد و سرش را تکیه داد روی آن ها. چشمانش را بست و تصویر چند پرونده ای را که قبلاً بررسی کرده بود پشت پردۀ سیاه پلک هایش مرور کرد؛ تصویر ساق پاهای کبود و ورم کردۀ پسرکی شش ساله که مادرش آن چنان او را زده بود که موقع حرکت شَل راه می رفت، تصویر دخترکی که آن قدر از دوری پدر گریه کرده و رنج کشیده بود که از فشار عصبی گردنش قفل می شد و انگشتان دستش را نمی توانست به راحتی تکان دهد و ده ها تصویری که با همۀ تفاوتشان، یک اشتراک تلخ داشتند: قربانی شدن کودکان طلاق پای لج بازی و جهل والدینشان. این مرور را برای چالش مرور نویسی نوشته ام. #چالش_مرور_نویسی_فراکتاب

۱۴۰۳/۹/۲۷