
واقعا دیگه اواخر کتاب داشت جیگرم آتش میگرفت .... واقعا ایمان و صبر این مادر شهید بزرگوار ستودنی بود .
یکی از بهترین کتاب هایی بود که از مادر شهدا خوندم.... ما فکر میکنیم زندگی ما سخته الان ولی وقتی این کتاب بخونیم میفهمیم سختی ما در قبال ننه علی مثل قطره ای در برابر دریاست، و چقدرررر کوه صبر این خانووم... خدا صبر این چنینی و فرزندان این چنینی در راه خودت نصیب ما بگردان🤲
عالی عالی عالی ... نگارش کتاب خیلی خوب و دلنشین بود. زندگی مادر شهید خیلی جگرسوز بود. با خواندنش تا چند روز با هر بار یاداوری کتاب غصه عجیبی من رو میگرفت. مخصوصا آخر کتاب به تصمیمی که گرفته بود و بخشش بزرگوارانه اش غبطه خوردم. این کتاب باعث شد مشکلات زندگی تو چشمم خیلی کوچیکه و حقیر بشه.
بسیار کتاب جریان سازی هست ،مادری با گذشت و صبور و تربیت بی نظیر فرزنذانش
خالصانه و بدون ریا
ننه علی،زنی بسیار دلسوز بوده که باوجود کتک های همسرش،طلاق نگرفته ودرست بچه تربیت کرده
عالی بود 😭
از دامن زن مرد به معراج رود... بر دامن پاک مادران شهدا صلوات
شهادت دو مرحله دارد اولی شهید میشود و به جهان باقی ملحق خواهد شد ولی دومی مرحله شهید شدن آغاز حیات است در جهان پیرامون فلسفه شهادت این دو مرحله است و اندک شهیدی به مرحله دوم قدم میگذارد.
این داستان برای من دهه هشتادی که یک درصد سختی های این مادر روهم نچشیدم، بسیار منقلب کننده بود...
عالی بود عالی یه شب تا صبح همه شو خوندم و گریه کردم
با حرص و ولع این کتاب شگفتآور را خواندم. بیش از هر چیز در این کتاب خود واقعه روایت شده اهمیت دارد. داستان مادری که با وجود یک شوهر بد و ظالم دو فرزند شهید تربیت کرد. داستان دختری که از کوره در نرفت تا پخته شود. حکایتی که نشان داد زن از صبر ساخته شده است و چه خوش میوهای داد این صبر... من کتاب خوندن رو با کتب زندگی شهدا شروع کردم. بعدش رفتم سراغ کتبی که توسط خانواده شهدا روایت شدن. کتابایی مثل قصه دلبری، یادت باشد و... تجربه بدی که از اینجور کتابا داشتم باعث شد یکم با اکراه برم سراغ کتب مادران شهدا. این کتاب انقد معروف شده بود که نتونستم مقاومت کنم در برابر نخوندنش! و چقد خوب شد که خوندم!!😊 خوندن این کتاب برای تک تک دختران و زنان این سرزمین واجبه. اگه دختر هستید، بخرید، بخونید و وقف در گردش کنید. اگه پسر هستید، بخرید و به مادرتون هدیه بدید. این کتاب پر از مصیبته. فقط یکی از بلاهایی که سر این زن اومده، کافی بود تا یه زن معمولی رو از پا بندازه. اما خانم زهرا همایونی یه زن معمولی نبود. به همین خاطر چنین داستانی واسه ما آدمایی که با یه سختی کوچیک جا میزنیم، خوندنش ضروریه. 🙅♂️ مثلا یدونهش: شب عروسیش وقتی از مادرش جدا میشه، میشینه گوشه خونه و گریه میکنه. شوهرش هم میاد و یه دل سیر با کمربند کتکش میزنه.😐🚶♂️ ینی تو بهترین شب زندگیش کتک میخوره. بعد هم خیلی عادی به زندگیش ادامه میده. من یه چیز خیلی مهم از این کتاب یاد گرفتم: ما همیشه از انتخاب یه همسر بد میترسیم. فک می کنیم اگه آدم بدی رو انتخاب کنیم، کاملا بدبخت میشیم. اما این کتاب یه نکته خیلی مهم رو به ما یاد داد. اونم اینه که «میشه شما یه همسر بد داشته باشی ولی آخرش موفق بشی، آخرش یه زندگی خوب داشته باشی». این مادر دوتا فرزند شهید داره. از نظر من برنده است!👌 این کتاب بسیار روونه و خوندنش لذتبخشه. کلی هم مطلب خوب ازش یاد میگیرید و میتونه نگاهتون رو به زندگی تغییر بده یه جورایی... قیمتش هم خیلی کمه (زیر صد تومن) منتظر چی هستید؟ برید بخرید دیگه.🤨 یه چیز دیگه هم یادم رفت بگم دربارش: «زن» خیلی موجود عجبیه. خیلی صبر و تحمل داره. اصن احساس میکنم از صبر ساخته شدن اینا. چطور میتونن مثلا چند سال مفقودالاثری بچهشون رو تحمل کنن؟ چطور در مقابل اینهمه سختی دووم میارن؟ تا حالا بهش فکر کردین؟ همش احساس میکنم توطَئه در کار است. بخشی از کتاب: به طرفم حمله کرد، تعادلم را از دست دادم و از پلههای طبقه اول پرت شدم. خدا رحم کرد دست و پایم نشکست! سرم گیج میرفت. حسین از پلهها پایین آمد؛ اشاره کردم، برگردد. میدانست هروقت من و پدرش دعوا میکنیم، او حق دخالت ندارد. صدای گریهٔ امیر از داخل خانه بلند شد. رجب به طرفم آمد؛ گفتم حتما ترسیده و میخواهد دلجویی کند. گوشهٔ لباسم را گرفت، پیراهنم را دور گردنم پیچید و مرا روی زمین تا جلوی در حیاط کشاند. دستوپا میزدم، نفسم بالا نمیآمد، کم مانده بود خفه شوم. از زمین بلندم کرد و با پای برهنه هُلم داد بیرون خانه و در را پشت سرم بست. بلند شدم، آرام چند ضربه به در زدم و گفتم: «رجب! باز کن. شبه بیانصاف! یه چادر بده سرم کنم.» زنجیر پشت در را انداخت و چراغهای خانه را خاموش کرد. این یادداشت را برای چالش مرورنویسی فراکتاب می نویسم.
ننه علی مادر شهیدان شاه آبادی نیستند، زهرا خانم خودشون شهید زنده هستند. روایت عجیبی از زندگی مادر شهدا رو خوندم، عجیب و ناااب. سراسر صبوری و عشق. ❤️ همیشه در نظر داشتم که تربیت فرزندانی که با شهادت عاقبتبخیر میشن و در دو دنیا از والدینشون و بقیه مردم دست گیری میکنن بستگی داره به اینکه پدر و مادر چطور نقششون را ایفا کنند و توی مسیر والدگری تا چه حد موفق باشن. این کتاب معادلات ذهنم را به هم ریخت، متوجه شدم توی سیستم خدا این معادلات جایی نداره و خیالاتی بیش نیست. توی معادلات ما آدما دودوتا میشه چهارتا اما دودوتای خدا شاید خیلی بیشتر از این حرفها بشه. توی کل کتاب به استقامت و صبر ننه علی افتخار کردم و غبطه خوردم، برای سختیهایی که کشیدن اشک ریختم و کارهای رجب منو به فکر فر برد. نتونستم به خودم اجازه بدم درمورد پدر قضاوتی کنم هرچند که کار سختی بود. اما هرچه فکر کردم و فکر کردم و خودم را جای ننه علی گذاشتم، نتونستم آخر داستان همسرم را ببخشم و این شاید مهمترین تفاوت من و امثال من و زهراخانم است. مادری که گذشت داشته باشد، مادری که از حق مسلم خود ایثار کند میتواند ایثار را به فرزندانش یاد دهد، آنوقت است که در بزنگاه تاریخ، آن فرزند حتی از جانش هم برای مملکت دریغ نخواهد کرد. این تفاوت مادران شهداست. بریده کتاب : به طرفم حمله کرد تعادلم را از دست دادم و از پله های طبقه اول پرت شدم. خدا رحم کرد دست و پایم نشکست سرم گیج می رفت. حسین از پله ها پایین آمد؛ اشاره کردم برگردد میدانست هروقت من و پدرش دعوا میکنیم او حق دخالت ندارد صدای گریه ی امیر از داخل خانه بلند شد. رجب به طرفم آمد؛ گفتم حتما ترسیده و میخواهد دل جویی کند. گوشه ی لباسم را گرفت پیراهنم را دور گردنم پیچید و مرا روی زمین تا جلوی در حیاط کشاند دست و پا می زدم نفسم بالا نمی آمد کم مانده بود خفه شوم. از زمین بلندم کرد و با پای برهنه هلم داد بیرون خانه و در را پشت سرم بست. بلند شدم آرام چند ضربه به در زدم و گفتم: «رجب بازکن شبه بی انصاف یه چادر بده سرم کنم.» زنجیر پشت در را انداخت و چراغهای خانه را خاموش کرد پشت در نشستم. از خجالت سرم را پایین می انداختم تا رهگذری صورتم را نبیند. پیش خودم گفتم: «اینم عاقبت تو زهرا مردم با این سر و وضع ببیننت چه فکری میکنن؟!» یکی دو ساعتی کنار پیاده رو نشستم آخر شب کسی جزمن در خیابان دیده نمی شد. سرما به جانم افتاده بود گاهی چند قدم راه میرفتم تا دست و پایم خشک نشود. این یادداشت را برای چالش مرورنویسی فراکتاب نوشتهام. #چالش_مرور_نویسی_فراکتاب #قصه_ننه_علی
کتاب قصه ننه علی کتاب معروفی شده است، ولی اولین بار که این کتاب را خواندم اصلا تصوری در مورد قصه نداشتم، خیلی شوکه شدم و تعجب کردم. باورم نمیشد که واقعیت داشته باشد، تا حالا هرچه درمورد خانواده شهدا شنیده بودم کاملا متفاوت و برعکس بود! میشود گفت یک زندگی بدون روتوش از شهدا! پدری که اصلا شبیه تصورات من از پدران شهدا نبود، مادری که واقعا به معنی تمام کلمه یک شهیده است و شهیده زندگی میکند و انشاءالله شهیده از دنیا برود. زنی قوی که فرزندانی انقلابی تربیت کرده و به فرزندانش درس جهاد و دین داده، زیر سایه مردی که مخالف صددرصد بوده و به روش های متفاوت و سختی جلوی این زن را گرفته! حجت را بر تمامی زنان تمام کرد! دیگر بهانه اینکه شوهرم نمیگذارد و شوهرم فلان است و بهمان است تمام شد. واقعا در هرکجای عالم که باشی اگر وقت بگذاری و اگر با تمام توان تلاش کنی میتوانی و میشود، چون سنت خداست و اگر هم نشود باز خدا را داری و برای او و برای رضای او کار کردهای. پس چیزی از دست نداده ای. ننه علی دو پسر شهید دارد، دو پسری که با سختی و خون دل خوردن بزرگ کرد ولی موقع شهادت راضی است به رضای خدا. کتاب صوتی هم امده و لذت آشنایی با ننه علی را دوچندان میکند. بریده کتاب رجب ابتدا قبول نکرد و گفت: «تو برای من نقشه داری!میخوای از شرم خلاص بشی و بعد همه بهت بگن همسر شهید!» در جوابش گفتم:«نه حاجآقا! همسر شهید شدن لیاقت میخواد که شکر خدا من ندارم. بریده دیگری از کتاب صبح زود رجب شال و کلاه کرد و رفت پایگاه مقداد. از جلوی در دعوا را شروع کرد تا رسید پیش مسئول اعزام. پسر اول من شهید شد، بس نبود؟دومی رو برای چی اعزام کردید جبهه؟ من راضی نیستم فوری برش گردونید. من این یادداشت را برای چالش مرورنویسی فراکتاب نوشتم. #چالش_مرورنویسی_فراکتاب
#چالش_مرور_نویسی_فراکتاب ما همیشه فکر می کردیم که شهدا در خانواده هایی زندگی کرده اند که پدر و مادر یک نظر بوده اند.و آرامش خاصی در سراسر زندگی شان حکمفرما بوده است.اما این کتاب،خط بطلانی بر این تفکر است.نگارش این کتاب در نوع خود جدید است و از زاویه ای جدید،خانواده ای شهید را روایت میکند.نگارنده در ابتدای کتاب از تردید خود برای نوشتن این کتاب جملاتی میگوید. ننه علی،مادری که از کودکی زندگی پر فراز و نشیبی را تجربه و به حد اعلا صبوری و بردباری پیشه کرده است. ثمره این رنج ها فرزندان نیکی است که در دامانش به بار نشسته و به مقام والای شهادت نائل شده اند.. رنج های وی رنج های رایجی نیستند.مادری که پس از شهادت فرزندش،توسط همسر از خانه بیرون رانده می شود. این کتاب می تواند الگو و چراغ راهی باشد برای همه کسانی که خود را در بن بست دیده و هیچ راه خروجی برای خود تصور نمی نمایند. برای آنانی که رنج را می بینند اما نتایج صبوری و پاداش رنج را نه... این کتاب به مانند آزمونی است که پیش روی مخاطب گذاشته می شود و مخاطب پس از مطالعه کتاب باید به صبر و شکیبایی و تلاش خود نمره دهد. بریده کتاب: ماشین پلیس از کنارم رد شد و کمی جلوتر توقف کرد. دنده عقب گرفت و برگشت. مأمور پلیس نگاهی به من انداخت و گفت: «خانوم! چرا اینجا نشستی؟! پاشو برو خونه ت؛ دیروقته» سرم را بالا گرفتم و گفتم: من خونه ندارم، کجا برم؟!» از ماشین پیاده شد و به طرفم آمد. کنارم ایستاد. از زمین بلند شدم. تمام تنم میلرزید؛ سرما تا مغز استخوانم رفته بود. ابرو در هم کشید و گفت: «یعنی چی خونه ندارم؟! بهت می گم اینجا نشین!» دستانم را برد زیر بغلم تا کمی گرم شوم، گفتم: «تا صبح هم بگی، جواب من همونه که شنیدی! من خونه ندارم. بچه هام شهید شدن. شوهرم از خونه بیرونم کرده. از امشب خونه من بهشت زهراست....» این یادداشت را برای چالش مرور نویسی فرا کتاب نوشته ام.
#چالش_مرور_نویسی_فراکتاب در «قصه ننه علی» قرار هست با سرکار خانم زهرا همایونی آشنا بشیم، مادر زجر کشیده شهیدان علی و امیر شاه آبادی . کتاب از دوران کودکی این بانوی گران قدر، حرف میزنه که در سنین کودکی همراه پدر و مادر به تهران نقل مکان میکنن و از سنین طفولیت ، مثل یک زن رفتار میکرده و نسبت به هم سن و سال هاش از درایت بیشتری برخوردار بوده. از سنین کودکی همراه مادر به کار کردن مشغول شده و در سن کم ازدواج کرده. زندگی زهرا بعد ازدواج راحت تر که نشد سخت تر هم شد، همسر زهرا فرد عصبی و پرخاشگری بود که به هر بهانه شروع به کتک زدن زهرا می کرده این بانو تاثیر زیادی در سرنوشت علی و امیر شاه آبادی داشته طوری که برای اینکه پدر این دو شهید برای رفتن فرزندانشان به جبهه رضایت بده، مصائب زیادی رو تحمل کرده. بعد تحمل مشکلات زیاد، خداوند مزد زحمات زهرا رو داد و حالا زهرا مادر دو شهید شده و مورد احترام تمام مردم ایران هست. ننه علی، به نمادی از مادر انقلابی در دنیای معاصر تبدیل شده. توصیه میکنم حتما این کتاب رو بخونید، من درباره زندگی نامه شهیدان کتاب های زیادی مثل سلام بر ابراهیم رو خوندم ولی این کتاب اولین تجربه من از خوندن زندگی نامه مادر شهید هست. با وجود اینکه در سرتاسر کتاب، غم و اندوه بود ولی از انتخاب این کتاب راضی ام، تاثیری که ننه علی روی شخصیت دختران و زنان ایرانی میتونه بذاره بینهایت هست، حتما این کتابو بخونید. برش کتاب گوشه ی لباسم را گرفت پیراهنم را دور گردنم پیچید و مرا روی زمین تا جلوی در حیاط کشاند. دست و پا می زدم نفسم بالا نمی آمد کم مانده بود خفه شوم از زمین بلندم کرد و با پای برهنه هلم داد بیرون خانه و در را پشت سرم بست بلند شدم آرام چند ضربه به در زدم و گفتم: «رجب! باز کن. شبه بی انصاف یه چادر بده سرم کنم زنجیر پشت در را انداخت و چراغ های خانه را خاموش کرد پشت در نشستم از خجالت سرم را پایین می انداختم تا رهگذری صورتم را نبیند پیش خودم گفتم اینم عاقبت تو زهرا مردم با این سر و وضع ببیننت چه فکری می کنن؟! این یادداشت را برای چالش مرور نویسی فراکتاب نوشته ام.
کتاب قصه ننه علی رو که صوتیشو گوش دادم اونم با صدای خانم صفا آقاجانی رو میتونم بگم هیچ تصور نمیکردم همچین چیزی باشه طبق اون چیزی که در مقدمه اومد من بهشون حق میدادم که اولش پشیمون بشن چون واقعا تو مخیله چه کسی میومد که پدر 2 شهید همچین کارهایی بکنه. ننه علی (زهرا) زنی است در دهه 40 که بدون رضایت ازدواج میکنه اونم با شخصی با چشمان آبی به نام رجب. من که خودم مال نسل 70 هستم واقعا برنمیتابم یک نفر بدون رضایت قلبی با کسی ازدواج کنه و برام سنگینه ولی اونموقع چه دخترانی که همینجوری ازدواج کردن... بدرفتاریهایی که با زهرا میشد با اینکه بعضی وقتا میشنیدم که حامله هم بوده ناراحتم میکرد. ولی برام عجیبتر این بود که همچنان فرزند به دنیا میاورد. اخه مثلا هرکسی هم باشه به خودش میگه بیارم که چی بشه اونم تو این زندگی ولی خب زهرا ایمانش قویتر بوده. #چالش_مرور_نویسی_فراکتاب دوتا از فرزندانش که شهید میشن انگاری رجب نگاهش به زهرا با نفرت بیشتریه چرا که فکر میکنه اونه که بچههاشو به کشتن داده در صورتی که بچهها خودشون اون راهو انتخاب کردن. نامردیهایی که رجب در حق زهرا کرده بود اونقدر برای من سنگین بود که تصور نمیکردم تهش زهرا به حلالیت فکر کنه ولی انگاری زهرا جنسش فرق میکنه. کسی که دوتا بچهشو داده در راه خدا بالطبع اونجا هم حلال میکنه ولی من برام هضمش سنگینه چون زهرا رو کم آزارش نداده بود. اینو از این لحاظ میگم که چون خودم یک خانم هستم و میدونم جنس ما خانم ها لطیفه. این کتاب از اون کتاب هاست که جنسش غمه. جنسش از نوع ظلم به یک زن تو یک خانواده است. اینکه نذارن درس بخونی و یهو چشم باز کنی ببینی تو خونه شوهری. از اون کتاباست که میفهمی گاهی روح بلند داشتن اصلا ربطی به تحصیلات و خانواده عالیه نداره بلکه یچیز دیگه است که اگه نداشته باشیم یا باهاش مواجه نشده باشیم برامون غریبه و با تعجب نگاه میکنیم مثل نگاه من به زهرا زمانی که رجب رو حلال کرد. یک بخشی تو کتاب بود دل آدمو میسوزونه اونم وقتیه که رجب فرق میزاره بین بچه های زهرا و فاطمه (اون دو تا بچه آخرش) و حالت اون بچه ها. کاش هیچ بچه ای به این حالت گرفتار نشه این متن را برای چالش مرور نویسی فراکتاب نوشتهام.
قصه از آنجا شروع می شود که کلیشه های ذهنی مربوط به خانواده شهید و مادران شهدا می شکند و در همان صفحات اول داستان خشکتان میزند. داستان از جایی شروع می شود که مادر شهیدی از منزلش توسط همسرش بیرون انداخته شده! اینجا شروع قصه ننه علی است و شاید این شروع نیست. شروعش از آنجایی است که مادرش به او ارزشها را می آموزد و همچنین مردانه پای این ارزشها ایستادن را. شروع قصه با مادرهاست. به قول حضرت آقا: «همه تحت تأثیر مادران هستند. آن که بهشتی میشود، پایهی بهشتی شدنش از مادر است؛ که «الجنة تحت اقدام الأمهات»». ننه علی یا بهتر بگم زهرای داستان، تحت تأثیر ارزشهای مادرش فرزندانش را شهید بار می آورد. خانه رجب، همسرش را بیتی برای عروج فرزندانش می کند هرچند صاحب خانه باور های او را قبول نداشته باشد. قصه ننه علی پر غصه است. اما این غصه ها او را از پای در نیاورد و او هیچ وقت ننشست. شاید اینجاست که حجت را بر خواننده تمام می کند که هر چالشی در زندگی نباید انسان را از پای درآورد. چه نفقه ندادن شوهر چه زدن های گاه و بیگاه، چه هوو و چه و چه. شاید به خوبی ننه علی، الگوی مومنان در قرآن را، یعنی حضرت آسیه همان زن یکی از شخصیتهای سیاه قران، فرعون پیشوای خود قرار داده است که مهم نیست شرایط برای تو چه رقم میزند مهم اینجاست که تو چه واکنشی داری؟ آیا از ارزش ها، از مقدسات خود دست می کشی؟ برشی از کتاب «به طرفم حمله کرد، تعادلم را از دست دادم و از پلههای طبقه اول پرت شدم. خدا رحم کرد دست و پایم نشکست! سرم گیج میرفت. حسین از پلهها پایین آمد؛ اشاره کردم، برگردد. میدانست هروقت من و پدرش دعوا میکنیم، او حق دخالت ندارد. صدای گریهٔ امیر از داخل خانه بلند شد. رجب به طرفم آمد؛ گفتم حتما ترسیده و میخواهد دلجویی کند. گوشهٔ لباسم را گرفت، پیراهنم را دور گردنم پیچید و مرا روی زمین تا جلوی در حیاط کشاند. دستوپا میزدم، نفسم بالا نمیآمد، کم مانده بود خفه شوم. از زمین بلندم کرد و با پای برهنه هُلم داد بیرون خانه و در را پشت سرم بست. بلند شدم، آرام چند ضربه به در زدم و گفتم: «رجب! باز کن. شبه بیانصاف! یه چادر بده سرم کنم.» زنجیر پشت در را انداخت و چراغهای خانه را خاموش کرد. این مرور را برای چالش فراکتاب نوشتم. #چالش_مرور_نویسی_فراکتاب
در مورد کتاب قصه ننه علی، قبل از هر چیز باید در مورد اسم کتاب بگم که خودم به اشتباه فکر میکردم منظور از ننه علی همان مادر شهیدی هستند که 20 سال روی مزار فرزند شهیدشون زندگی کردند و همانجا هم به خاک سپرده شدند نام آن شهید قربانعلی رخشانی مهماندوست است. در حالی که این کتاب در مورد زندگینامهی مادر شهیدان امیر و علی شاه آبادی با اسم زهرا همایونی است که زائرهای مزار این شهیدان، ایشون رو ننه علی صدا میزنند. فلذا این ننه علی و آن ننه علی با هم فرق میکنند. قصه ننه علی به جز ابتداش که از زبان خود نویسنده است باقی کتاب از زبان مادر شهید یعنی زهرا همایونی روایت میشود. قصه زندگی به غایت سخت و پرفراز و نشیب ننه علی از دوران کودکی او شروع میشود. زندگی که مملو از سختی و فقر و دوری از مادر و کارگری در خانه دیگران است. سپس ازدواج و زندگی با مردی روایت میشود که به علت عقده های محبت ندیدن دست بزن دارد و یاد نگرفته است محبت کند! جلوتر به این مهم بیشتر پرداخته میشود. یکی از ویژگیهای بارز شخصیت اصلی کتاب اینستکه با وجود فقر و نیاز شدید باز هم بخشنده و دست و دل باز است! در ادامه آشنایی با امام خمینی و ظلم ستیزی و شرکت در راهپیماییهای علیه شاه بیان میشود. آنجا که سختیهای مشارکت خودش و فرزندانش در انقلاب بیان میشود که با وجود مخالفتها و برخوردهای شوهر، برادر و داییهایش باز هم با عزم راسخ به راه حق ادامه میدهد. بریدهای از کتاب:«امیر بالای کامیون می ایستاد و پرچم سفید لااله الاالله رو تکون میداد. آهنگ زیبای شعارش هنوز تو گوشمه که میگفت تا پرچم لااله الاالله و محمد رسول الله طنین نیفکند بر سر عالم مبارزه هست و تا مبارزه هست ما هستیم درخت اسلام نیاز به آبیاری دارد و این مهم جز با خون جوانان ما تحقق پیدا نمیکند بشتابید که کاروان سیدالشهداء به راه افتاده جاماندگان جز آه و حسرت در قیامت چیزی نصیبشان نخواهد شد.» بین همه کتابهایی که در مورد زندگی شهدا به روایت خانوادشون خونده بودم این کتاب یک تفاوت اساسی داره که اتفاقا همینم هست که جذابترش میکنه اینکه پدر این خانواده شهید اصلا مثل پدر بقیه شهدایی که خونده بودم نیست! و اصلا نه به عنوان پدر خانواده شهید بلکه به عنوان یه پدر معمولی هم الگوی به غایت وحشتناکی هست و به نظرم اصلا این بشر نباید الگوی احدی قرار بگیرد! البته که نور درخشان همیشه در کنار تاریکی مطلق هست اگر بگم اون پدر تاریکی این خانواده بوده پس چطور میشه همین خانواده شهیدهای بزرگی تحویل جامعه داده؟ حتما نوری وجود داشته که بچه های خانواده رو تبدیل کرده به ستاره های درخشانی در آسمان تاریخ تا همه بشریت به کمک اونا بتونند راههای آسمان رو پیدا کنند، حدس بزنید نور روشنگر راه این خانواده کی بوده؟ بله درست حدس زدید مادر خانواده، این مادر خانواده است که نور روشنگر و هدایتگری بوده که در قدم اول فرزندانش به خاطر او راههای آسمان رو پیدا کردند و جاویدان شدند و در قدم بعد اطرافیان او هستند که از نور وجودش بهره بردند و در قدم سوم و آخر ما هستیم که میتونیم راه درست را به یمن نور وجودی این مادر شهید پیدا کنیم. ننه علی، نور روشنگر راه زندگی و امید بخش است، چراکه وجودش ثابت میکند که اگر خانوادهای در تاریکی فقر و بدبختی و... هم باشد فرزندان آن خانواده میتوانند انقدر پیشرفت و رشد کنند که بشوند چراغ راه هدایت کل بشریت. مادر شهیدی که مدتها به دنبال یوسف گم گشتهی گمنامش میسوزد و آب میشود. این کتاب رو حتما حتما پیشنهاد میکنم اول کسانی بخوانند که میدانند برای این انقلاب هیچ کاری نکردهاند مثل خودم، تا بیشتر بفهمیم چیزهایی که الان مفت داریم (مثل امنیت)، اصلا مفت بدست نیامدهاند! دوم کسانی بخوانند که فکر میکنند برای این انقلاب کاری کردهاند. خودشون رو مقایسه کنند با این مادر شهید و ببینند چند صد فرسخ با ایشون فاصله دارند. گویندگی هم خوب، روان و بدون اشتباه بود و انتخاب صدا نیز درست بود به طوری که واقعا حس اینکه از زبان مادر شهید روایت میشود را میداد. در این نظر نیز علاوه بر بیان تجربه و حسم از شنیدن این کتاب، قصدم شرکت در چالش مرور نویسی فراکتاب نیز میباشد. بریدهای دیگر از کتاب:«به یاد غربت امیرالمومنین هنگام دفن مادر سادات افتادم و بی قرار شدم جگرم داشت پاره میشد که دیدم قبل از اینکه بیل و کلنگ برای بزرگ کردن قبر بیارن پیکر امیر به آرامی پایین رفت. داخل قبر جا شد! هنوز صدای خش خش نایلونی که به دیوارهی قبر کشیده میشد و پایین میرفت تو گوشمه. امیر 15 مهرماه سال 61 در منطقه عملیاتی سومار به آرزوش رسید و میون شیون زنها و گریهی مردها به خاک سپرده شد.» بار الها ما را شهدایی کن و شهید از این دنیا ببر و با شهدا محشور بگردان #چالش_مرور_نویسی_فراکتاب
یکی از متفاوت ترین کتاب های دفاع مقدس بود، به خودم میگم چطور یه انسان میتونه این همه سختی کشیده باشه، این کتاب فوقالعادست، حتما بخونید