
شاید یکی از سختترین چیزها تو دنیا قبول چیزهاییه که هیچ ایدهای قبلا در موردش نداشتی یا برات جدیده و از قضا مجبوری که انجامش بدی و خب تو این کتاب یه موردش داره گفته میشه و اونم عینکی شدن تانیاست. تانیا هم مثل خیلی از آدمهایی که یه زمانی عینکی نبودن در مواجهه با این چالش اولین کاری که میکنه پس زدن اونه و حتی سعی میکنه این کار رو با جیغ و داد به بقیه بفهمونه. درسته! اون خودش صلاح و نفع خودش رو در این نمیبینه که باید عینک بزنه و شاید این بخاطر تصور غلطی باشه که در مواجهه با عینک داشته اما وقتی میبینه با عینک اشیاء و آدمها رو خیلی بهتر از قبل میبینه و یا تو بازی و مهدکودک نسبت به بقیه عقب نمیمونه و تیز تر از قبل میشه چون دیگه چشمهاش خوبِ خوب میبینن خودش اینبار با پای خودش و یا بهتره بگیم با دست خودش عینک رو به چشمش میزنه. این کتاب برخلاف کوتاه بودن داستانش پیام قشنگی داشت و همینطور عکسهای جذاب این متن را برای چالش مرور نویسی فراکتاب نوشتهام. #چالش_مرور_نویسی_فراکتاب