
فکر کن پدربزرگت یه اتاق مخفی داشته باشه که بیاد و دستتو بگیره و تو رو با خودش همراه کنه و اول وسایلی که تابحال بهت نشون نداده رو نشون بده و در آخر اون اتاق مخفی رو بهت نشون بده. تورو سوار یه کشتی کنه و با هم سفر کنید تا به یه جزیرهی اسرارآمیز برسید و اونجا از سکوت، حیوانات زیبا و بامزه، طبیعت بکر و جالب بهرهی کافی ببرید و یهو به خودتون بیایید که میبینید پدربزرگ شما بهتون میگه دیگه قصد نداره با شما برگرده و میخواد همونجا بمونه و شما خودت تنها باید برگردی خونه. شما برمیگردی و وقتی به خونه میرسی و میخوای که دوباره سراغ اتاق مخفی بری میبینی دیگه خبری از اتاق نیست و این خبر ناگواریه چرا که دوست داشتی دوباره به اونجا و پیش پدربزرگ بری. کتاب آدم بزرگها رو یاد فیلم دنبالهدار نارنیا میندازه. اونا هم از یه کمد مخفی وارد یه دنیای جدید و عجیب شدن. کاش میشد ما هم از این دنیاهایی که کسی ازشون خبر نداره تو کمد یا اتاقمون یا گاوصندوقمون داشتیم که هر وقت شرایط برامون سخت میشد به اونجا پناه ببریم این متن را برای چالش مرور نویسی فراکتاب نوشتهام. #چالش_مرور_نویسی_فراکتاب