
کتاب جوجه بغلی من رو یاد کتاب جوجه اردک زشت انداخت که به دلیل متفاوت بودنش هم اذیت میشد و هم نمیدونست چرا مثل بقیه نیست. جوجه بغلی ما تو کتاب میخواد پرواز کنه اما کاربرد دستهای بلندش رو نمیدونه که چیه، نمیدونه قراره با این دستهای بلند چیکار کنه، قراره پرواز کنه اما نمیدونه چطوری باید پرواز کنه پس تنها راهی که به ذهنش میرسه محبت کردن به بقیه حیواناته. میاد و از دستهای بلندش برای بغل کردن بقیه استفاده میکنه. تو زندگی واقعی هم همهی آدمها نمیدونن که تو چه زمینهای استعداد و توانایی دارن و چرا با بقیه فرق دارن و چون فرق داشتن تو ذهنشون پررنگتره به این کمتر فکر میکنن که شاید این فرق داشتن برای یه هدف بالاتر و بهتره. منم یه جوجوی بغلی میخوام که وقتی خوشحالم یا وقتی ناراحتم بیاد و بغلم کنه و دستای بلندش رو دورم سفت بگیره. جوجوی بغلی این کتاب خودش خبر نداره که الان داشتن او یه آرزو واس بقیه است. این متن را برای چالش مرور نویسی فراکتاب نوشتهام. #چالش_مرور_نویسی_فراکتاب