
#چالش_مرور_نویسی_فراکتاب «بیمار خاموش» یه داستان معمایی و روانشناختیه که از همون اول، با یه سؤال مهم آدمو درگیر میکنه: چرا یه زن، شوهرش رو به قتل رسونده و چرا بعد از اون، حتی یه کلمه هم حرف نمیزنه؟ اسم این زن آلیشیا برنسونه؛ نقاش معروفی که تو ظاهر یه زندگی آروم و عاشقانه با همسرش داشت، اما یه شب، بیدلیل یا شاید خیلی هم با دلیل، شوهرشو میکشه و بعدش تا مدتها سکوت میکنه. نه تو دادگاه چیزی میگه، نه تو بیمارستان روانی. روایت داستان از زبان تئو فابر ـ رواندرمانگری که شدیداً جذب پرونده آلیشیا میشه ـ گفته میشه. تئو تصمیم میگیره آلیشیا رو درمان کنه و کشف کنه پشت این سکوت، چه گذشتهای پنهانه. کمکم با گشتن تو گذشته و زندگی آلیشیا، یادداشتهای شخصیش، اطرافیانش و حتی زندگی خود تئو، چیزهایی رو میفهمیم که انتظارشو نداریم. پایان داستان همونجاست که یه شوک حسابی بهمون وارد میکنه. یعنی دقیقاً همونجا که فکر میکنی همهچی رو فهمیدی، نویسنده ورقو برمیگردونه. از نظر من، کتاب «بیمار خاموش» یه داستان سرگرمکنندهست که با ریتم خوبی پیش میره و اگه به رمانهای روانشناختی و معمایی علاقه داشته باشی، جذبش میشی. چیزی که بیشتر از همه برام جالب بود، نه فقط معمای قتل، بلکه اون پیچیدگی ذهن آدمها بود. اینکه گاهی سکوت، بلندترین فریاده. بهنظرم، آلیشیا شخصیت عجیب و اصلی کتابه، نه فقط به خاطر کاری که کرده، بلکه چون با سکوتش بیشتر از همه ما رو به فکر فرو میبره و کنجکاومون میکنه. در کل، این کتاب یه جور بازی ذهنیه؛ هم با شخصیتها، هم با خواننده. بعد از مدتها یکی از پیچیدهترین و جالبترین کتابهایی بود که خوندم و نمیتونستم پایانش رو حدس بزنم. این مرور برای چالش مرورنویسی فراکتاب بهار نوشته شده.